گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دوم
.روي كار آمدن سپهسالار




قحطيهاي مستمري كه از 1277 به بعد به ايران روي آورد، آشفتگي وضع اقتصادي، و قيام مكرر مردم، و تجاوزات مداوم روسها به مناطق سرحدي، شاه راحت‌طلب و مرتجع را بر آن داشت كه از مرد سالم و ترقيخواهي براي اداره مملكت استمداد جويد. «بعدها كه ميرزا حسين خان از كيفيت روي كار آمدن و انتصابش به صدارت صحبت مي‌دارد، به شاه خاطرنشان مي‌سازد:
وقتي اين خدمت را به فدوي سپرديد، «جميع اعيان و اركان دولت بقاء و دوام دولت را در آن ايام، معدود مي‌دانستند، و هر روز منتظر ايقاع اختلال و متلاشي شدن جسد دولت بودند.»
كار مملكت «مختل و پريشان بود ... خزانه دولت بقدر يك دكان صرافي اعتبار نداشت، وبروات دولت را به قيمت نازلي بيع و شري كرده از اعتبار مي‌انداختند ... در هر سالي سيصد چهارصد هزار تومان برات در دست مردم مي‌ماند ... قشون دولت از بابت نرسيدن جيره و مواجب، از عمله‌هاي شهر رذلتر و پستتر بودند ... اوضاع رشوه و منصب‌فروشي و ولايت‌فروشي بقدري رواج داشت كه در انظار از درجه عيب افتاده بود ... در اين احوال بود كه قبول مأموريت نموده و زير بار گران مسؤوليت رفتم.» «155»
______________________________
(154). همان، ص 94- 92 (به اختصار).
(155). همان، ص 124 (به اختصار).
ص: 570
ميرزا حسين خان قبل از قبول زمامداري ايران يعني در دوراني كه سفارت عثماني را به عهده داشت، «همواره در نامه‌ها و گزارشهاي خود از «ناسيوناليسم، مشروطيت، حكومت قانون، ترقي مادي و فكري مغرب، لزوم اخذ تمدن اروپايي، و حقوق اجتماعي فرد سخن گفته است ... مفهوم جديد ملت و وطن را بيش از هركس مشير الدوله در نوشته‌هاي رسمي اين دوره وارد ساخت و توجه داشت كه مفهوم «رعيت» را به ملت تغيير دهد، و اين را جايگزين آن گرداند. از جمله اصطلاحات سياسي جديدي كه به كار برده اينها هستند: «مشروطه» «كنستيتوسينل، «مليت» به مفهوم ناسيوناليسم، «وطن‌داري»، «ملت‌خواهي»، «حريت شخصي»، «حقوق پوليتيك شخصي»، «آزادي افكار»، «افكار عموميه»، «نظامنامه»، «منافع عموميه»، و «هيأت مجتمعه دولت» و نظاير اينها.» «156» در دوران زمامداري، ساليان دراز اين دستور امير كبير را سرمشق خود قرار داده بود: «از گرفتن تعارف و رشوه محترز بوده و مطلقا طمع و توقعي از آنها (مردم) ننماييد.» حتي به زمان صدارت مواجب نگرفت. در مدتي كه سفارت ايران را در عثماني به عهده داشت، براي بيداري شاه و دولت، منظما قدمهاي اصلاحي كه در آن كشور برداشته مي‌شد، به وزرات خارجه گزارش مي‌داد. از جمله طي نامه مشروحي اعلام كرد كه دولتين فرانسه و انگلستان خواهان استقلال و پيشرفت عثماني هستند و از بيم اينكه عثماني به صورت مستعمره‌اي از روسيه درآيد، به حكومت عثماني فشار مي‌آورند كه به جاي سازمانهاي سياسي و اجتماعي كهن، نظم نوين غربي را مستقر سازد. «پيشرفتهاي همسايه رقيب را به رخ بزرگان ايران مي‌كشيد، شايد منفعل گردند و عبرت آموزند.» «157»
سپهسالار پس از زمامداري، حسن نيت خود را نشان داد. «حسنعلي خان گروسي سفير اسلامبول مي‌نويسد: «... هنوز از صدارت سركار ايشان 6 ماه نگذشته است كه مدرسه‌ها و بيمارخانه‌ها داير شد. و نان خشك عساكر ما كه سه ماه به سه ماه نمي‌رسيد به سوپ و خورش يوميه مبدل گشت ... مراودات پوليتيكه سياسي ما در اين زمان قليل بطوري قوت گرفت كه چهار روز ديگر دولت نمسه سفارت مخصوص مي‌فرستد ...» همانطور كه نيك‌انديشان و ترقيخواهان زبان به مدح سپهسالار گشودند مرتجعين به ذم و تخطئه او همت گماشتند؛ از جمله فرهاد ميرزا گفت: «جنابعالي يك‌مرتبه در 6 ماه بخواهيد قواعد پنجهزار ساله ايران را به هم بزنيد، گويا فوق عادت و طاقت باشد.» همان مخالفان در ذهن عوام الناس و بازاريان تلقين مي‌كردند: صدراعظم مذهب اهل ايران را تغيير مي‌دهد و آنها را عيسوي مي‌سازد.» «158»
در نهضت اصلاحي اين دوره، روحانيان متعين و زميندار نظير ملا علي كني و سيد صالح عرب، آزادي و اصلاحات را زيانبخش خواندند، در حالي كه بسياري از روحانيان روشن‌بين اقدامات اصلاحي سپهسالار را تأييد مي‌كردند؛ از جمله حاجي ميرزا صادق مي‌گفت:
«اگر راه‌آهن بين البرالي البحر متصل شود، مملكت گلستان و رفع شكستگي و پريشاني جمهور خلق مي‌شود». «159» مجتهد ديگري فتوي داد: «تسهيل در خط كتب يا اختراع خط جديد مطلقا جايز است.» «160»
______________________________
(156). همان، ص 130 (به اختصار).
(157). همان، ص 138.
(158). صدر التواريخ، (خطي) به نقل از: انديشه ترقي، ص 159.
(159) و (160). انديشه ترقي، ص 159.
ص: 571
در اين دوره افكار ملي و ناسيوناليستي در ايران قوت مي‌گرفت و مردم كمابيش با مفهوم جديد مسؤوليت ملي و وطني آشنا مي‌شدند. سپهسالار مي‌گويد: «من هيچوقت از صرف و صلاح ايران تجاوز نمي‌كنم و خير دولت و ملت خودم را از دست نمي‌دهم ... فرياد مي‌زنم كه من روس و انگليس و فرانسه و اتريش و آلمان نيستم؛ من ايراني مي‌باشم و صرفه ايران را بايد ملاحظه نمايم.» دو دولت بزرگ همسايه ايران يعني روسها و انگليسيها به حكم منافع اقتصادي و سياسي خود با هر نوع نهضت اصلاحي ريشه‌دار در ايران مخالف بودند ولي كشورهايي نظير آلمان و اتريش چون منفعت خاص سياسي در ايران نداشتند، از حركت اصلاحي در ايران بيمي به خود راه نمي‌دادند. بيسمارك صدراعظم نامدار آلمان، در پيامي به شاه مي‌گويد: «اعليحضرت ... از دوستي آلمان مطمئن باشيد كه در مقام ضرورت از مداخله و اقدامات دوستانه مضايقه نخواهد كرد؛ ولي در مقام خيرخواهي به شما مي‌گويم كه به حمايت و معاونت ديگران نبايد خاطرجمع شده آسوده نشست، زيرا پوليتيك دول، مستقيم و لا يتغير نيست و به جزئي چيزي تغيير مي‌كند. بايد هر دولتي در فكر استقلال خود باشد و استقلال خود را از ديگران نخواهد. محرك چرخ پوليتيك دول، امروز افكار عمومي است. هيچ دولتي برخلاف ميل و افكار ملت خود، به كاري اقدام نمي‌تواند بكند ... قوه ماليه و ترتيب اداره عسكريه ايران به درجه مطلوب نيست؛ نواقص زياد دارد، ولي استعداد هر نوع اصلاح و ادوات آن در ايران موجود است ... بهترين وسيله دوام صلح، حاضر به جنگ بودن است ...
مجددا، سرمشق نمودن دولت پروسيا را به شما توصيه مي‌كنم كه در بدترين احوال فقر و فلاكت بود، به همت و غيرت و صبر و قناعت بدين‌مقام قوت و سعادت رسيد.» «161»

تلاش در راه استقرار حكومت قانون‌

از دوره سپهسالار، خيرخواهان و عناصر مترقي سعي مي‌كردند كه به جاي اراده و هوي و هوس اين و آن، حكومت قانون برقرار شود.
دكتر آدميت مي‌نويسد: «تاريخ قانونگذاري جديد ايران با وزارت عدليه سپهسالار آغاز گرديد، و دستگاه عدليه جديد به كوشش او و ميرزا يوسف خان مستشار الدوله تأسيس يافت. قوانين نو وضع شد، دستگاه قضا استقلال نسبي پيدا كرد، و قانون اساسي نوشته شد. نظام قانوني جديد بر اصول موضوعه «عرفي» بر پايه علم و عقل و در جهت عدالت و مساوات به وجود آمد ... در اولين تشكيلات عدليه، كه در ذيحجه 1287 برقرار گرديد، چهار مجلس يا محكمه تأسيس شد كه عبارت بودند از: «مجلس تحقيق»، «مجلس تنظيم قانون»، «مجلس جنايات»، «مجلس اجرا». اندكي بعد دو مجلس ديگر افزوده شد: «مجلس املاك» و «مجلس تجارت». مجلس اول عرضحال دعاوي را ملاحظه مي‌كرد و گزارش خود را به محكمه عدليه مي‌فرستاد؛ مجلس دوم، طرح قانون‌نامه‌هاي لازم را مي‌نمود و به وزير عدليه مي‌داد؛ مجلس سوم بر امر جنحه و قتل رسيدگي مي‌كرد؛ مجلس چهارم مسؤول اجراي حكم صادره از عدليه بود؛ مجلس پنجم «به غوررسي در منازعه اراضي عتيقه» مي‌پرداخت؛ مجلس ششم، اختصاص به دعاوي تجاري داشت. براي گردش كارها در محاكم
______________________________
(161). همان، ص 68- 167 (به اختصار).
ص: 572
ششگانه، دستورنامه‌اي هم تنظيم گرديد.
در قانون جديد، نفي خودكامگي زورمندان خيره‌كننده است. مقرر مي‌دارد: «سابق بر اين هركسي در محاكمه فيمابين خود و اتباعش يا غير، خودسر بود و از روي قدرت و اراده خود» مردم را آزار و اجبار مي‌نمود؛ و اين رسم مايه ظلم بود، «از اين تاريخ به بعد، حبس و هرگونه ايذاء از اشخاص نسبت به زيردستان بايد متروك شود، و هيچكس ميان خود و ديگري به محاكمه و اجبار جسارت ننمايد.» رسيدگي «به هر قسم تقصير» با عدليه است.
اگر برخلاف اين قاعده «حركتي به وقوع برسد، مرتكب او از هر طبقه باشد، مجازات خواهد ديد.» همچنين اگر «بيگناه بودن متهم و يا محبوسي» در مجالس عدليه ثابت گردد «در استخلاص آن هيچگونه اهمال روا نخواهد داشت.»
آن قواعد در تضاد با رسمهاي كهن تازگي داشتند.
آيين مزبور با تدوين «قانون وزارت عدليه اعظم و عدالتخانه‌هاي ايران» شامل 119 ماده تكامل يافت. در اوايل ربيع الثاني 1288 به تصويب رسيد، و مقرر گرديد متمم آن بعدا منتشر شود ... رئيس عدالتخانه را امين عدليه مي‌ناميدند. نخستين‌بار به منصب «ناظر عدليه» برمي‌خوريم كه دقيقا مسؤوليت مدعي العموم را بر عهده داشت. قانون در تعريف آن مي‌گويد: «ناظر عدليه مأمور است كه در هرجا چيزي خلاف قانون و منافي عدالت ملاحظه نمايد، عاملين آن را به عدالتخانه بخواهد و امين عدليه را به مؤاخذه آنها بدارد.» اين قاعده عام است؛ ناظر عدليه اختيار دارد حكام را هم تحت تعقيب قرار دهد. برخورد نظام حقوقي نو و نظام سياسي كهنه كه ناشي از تناقض ماهيت آن دو دستگاه بود، در اين دو قاعده نيز اثر نهاد. «امين عدليه مكلف است كه تعدي حكام را به نوع مستحسن رفع كند.» به‌علاوه «هر تعدي و خلاف قانوني كه ناظر عدليه ملاحظه كند، و امناي عدليه از رفع آن بدون فتنه و شورش عاجز باشند، به وزارت عدليه اعظم اطلاع خواهد داد.»
... ديگر از نوآوريهاي اين دوران اينكه: «تحديد و تحقيق جنايت بايد به تصديق طبيب عدالتخانه باشد، يا به تصديق طبيب و جراح حاذق ديگر، به شرط امضاي طبيب عدالتخانه»؛ حق الزحمه طبيب از دو قران تا يك تومان است. گزارش طبيب بايد درست و كامل باشد و شرح «زخم و شكسته و ضرب و كبودي و آماس» بدن مجروح را بنويسد ...
درباره زندان: «محبس بايد بر وفق شرايط حفظ صحت ساخته شده باشد»؛ «اگر قتل باعث بر حبس شده است بايد قاتل در حجره كوچكي حبس شود، كه زياده از يك نفر گنجايش نداشته باشد»؛ «زندانبان بدون داشتن حكم مخصوص مجلس محاكمات نبايد كسي را حبس كند». از جمله شرايط محبس كه براي حفظ صحت ملاحظه مي‌شود رطوبت نداشتن و تاريك نبودن و حبس نبودن هواي محبس است ...» «از تكاليف عامه عدالتخانه» «اينكه: «رشوه بالمره ممنوع است. هرگاه يكي از اجزاي محابس رشوه قبول كند، بعد از ثبوت، گيرنده و دهنده رشوه به حبس، جزا داده خواهد شد؛ و دو مساوي مبلغ رشوه از گيرنده گرفته مي‌شود ...» رسيدگي به «هر خلاف قانوني كه از امين عدليه و رؤساي محابس» ديده شود، با وزارت عدليه است. اجراي احكام عدالتخانه بر عهده مجلس اجراست. «فراش عدالتخانه بي‌احضارنامه چاپي تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 573 تلاش در راه استقرار حكومت قانون ..... ص : 571
ص: 573
مخصوص، مدعي عليه را نمي‌تواند به عدالتخانه بخواهد»
در كارهاي حقوقي، محاضر شرع هم وجود داشتند و اصحاب دعوي مختار بودند به هركدام از دو مرجع رجوع نمايند. نظر سپهسالار را در مورد روحانيان مي‌توان از نامه خصوصي او به مستشار الدوله دريافت: «اعتقاد من درباره حضرات ملاها بر اين است كه ايشان را بايد در كمال احترام و اكرام نگاه داشت، و جميع اموراتي كه تعلق به آنها دارد، از قبيل نماز جماعت و موعظه بقدري كه ضرر به جهت دولت وارد نياورد، و اجراي صيغه عقد و طلاق، و حل مسائل شرعيه و يا متعلق بها را به ايشان واگذار نموده به قدر ذره‌اي در امورات حكومتي، آنها را مداخله نداد. و مشار اليهم را ابدا واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد؛ و الا وسيله بي‌انتظاميها مي‌شود، چنانكه شده است.»
سپهسالار از مداخله حكام در امور جزائي و شكنجه دادن و به زندان افكندن مردم جلوگيري كرده؛ و حتي در نامه‌اي در سال 1288 كه به نام مظفر الدين ميرزا حكمران آذربايجان صادر شده است، قيد گرديده كه در حق هيچ مجرمي «بجز حبس حكم ديگر به هيچ‌وجه نكنند» بلكه گزارش جرم را با دلايل به عدالتخانه عدليه پايتخت بفرستند و پس از غوررسي كامل «حكم مجازات از مصدر خلافت» صادر شود. اين متحد المآل به كليه حكام كشور صادر گرديد.
در دوران زمامداري سپهسالار، عدليه مشير الدوله قدمهاي جالبي در راه استقرار قانون برداشت. روي آوردن مردم به محاكم دادگستري، مشير الدوله را بر آن داشت كه بر تعداد محاكم و سازمانهاي دادگستري بيفزايد.» «162»
بطوري‌كه از نامه مستشار الدوله برمي‌آيد، در دوره قدرت سپهسالار، در احكام دادگستري تحولي بيسابقه پديد آمد:
مردم «بيچاره» كه در محاكمات عدليه «چيزهاي نديده مشاهده مي‌نمايند، و احكام نشنيده استماع مي‌كنند ... روزبه‌روز بر اميدشان مي‌افزايد.» كي ديده بودند كه «امير و رعيت در حين محاكمه، حكم مساوات داشته باشند و داد مظلوم را كائنا من كان از ظالم گرفته به او عايد سازند.» پس، مردم «در تقدير مظالم خود بر يكديگر سبقت مي‌جويند.» از آنكه دانسته‌اند «مقصود بجز دادخواهي و احقاق حق چيز ديگري نباشد» همان، سبب «كثرت ارباب رجوع» به عدليه گرديده است. حتي بدايع‌نگار كه در ناسزاگويي به سپهسالار چيزي فرونگذاشته اعتراف مي‌كند كه: به روي مردم شيوه ملت‌پروري باز نمود و «در فصل دعاوي و احقاق حقوق، ... عاجز ضعيف را بر تواناي قوي به يك زانو نشاند ... و آيين رشوت و سيره ارتشا و لعن اللّه راشي و مرتشي يكباره برافتاد» و دلهاي خلق را به دست آورد ... «163»
«دولت در تصور سياسي ميرزا حسين خان (سپهسالار) سه جهت كلي داشت: يكي اينكه عامل ترقي باشد؛ ديگر اينكه قدرت دولت به خير جامعه به كار بسته شود؛ سوم اينكه حقوق افراد مشخص گردد و دولت دستگاهي به وجود آورد كه پاسدار آن حقوق باشد ... سپهسالار پس
______________________________
(162). همان، ص 80- 172 (به اختصار).
(163). همان، ص 255.
ص: 574
از زمامداري، امور كشور را در دستگاه صدارت متمركز كرد؛ اما اداره امور را به انحصار خود درنياورد. دستخط شاه كه با نظر سپهسالار نوشته شده بود (شعبان 1288) بطور كلي امور دولت به مقام صدارت واگذار شد و مقرر گرديد گزارشهاي حكام ولايات مستقيما به صدراعظم نوشته شوند. چيزي كه بايد به عرض رساند خلاصه نمايند و «رأي خودشان را در حاشيه آن مطلب اظهار كنند.» فرمانها و احكام نظامي به مهر صدراعظم صادر گردند. تمام وزارتخانه‌ها و سازمانهاي دولتي رأسا به صدراعظم رجوع كنند.» «164» چنانكه تاريخ وقايع نشان مي‌دهد، نظر سپهسالار و همفكران او اين بود كه در پناه اختياراتي كه از شاه گرفته بودند، در اين مملكت بلاديده اندك‌اندك اصول و مباني دموكراسي را مستقر سازند. و برخلاف تمام كشورهاي زنده جهان كه قانون اساسي و حقوق ملت، در نتيجه مبارزه مداوم و تلاش مردم، تحصيل و مستقر مي‌شود، در ايران صدراعظم نيك‌انديش بر آن بود كه با جلب موافقت شاه و گروه انگشت‌شماري، در ايران نيز حكومتي كمابيش ملي و قانوني مستقر سازد و بدون اينكه مردم آگاهانه خواسته باشند براي آنها به حكم زمان، قانون اساسي ملايمي بنويسد. در طرح مذكور چنين مي‌خوانيم، «به اقتضاي مصلحت وقت و موافق حالت زمان حاضر، تعديل و اصلاح كارهاي دولت و مملكت و تنظيم و ترتيب قوانين معدلت‌آيين از امور اهم و الزم است و امروز مراتب اقتدار و ترقيات فوق العاده دول اروپا به اين معني يك برهان قاطع است.» «165»
در طرح قانون، بيش از هر چيز، به امنيت مالي و جاني و مذهبي مردم توجه شده است: «جان و مال و عرض و ناموس قاطبه اهالي ايران از هرگونه تعديات و تجاوزات محفوظ بوده، من بعد، به هيچ بهانه، احدي از وزرا و شاهزادگان و حكام كل و جزء بدون جواز شريعت مطهره و بدون تعيين ديوان عدالت، حق تعرض و تعدي به جان و مال و عرض و ناموس رعايا ندارند؛ چونكه با عدم امنيت، روزبروز مملكت ايران، ويران، و اهالي آن به اطراف عالم متفرق و پريشان خواهند گرديد.» «166» به موجب اصل ديگري، قوه مقننه از قوه مجريه تفكيك گرديد. ظاهرا با چند اصل از اصول پيشنهادي، صدراعظم، شاه و مرتجعين روي موافق نشان ندادند؛ مانند «رسمي شناختن حقوق اجتماعي افراد، تصريح به محدوديتهاي دستگاه شرع، تفكيك كامل قوه قانونگذاري و اجرائي ...» «167»
مرتجعين به امضاي ملا علي كني به شاه نوشتند: «كلمه قبيحه آزادي ... به ظاهر خيلي خوشنماست و خوب، و در باطن سراپا نقص است و عيوب. اين مسأله برخلاف جميع احكام رسل و اوصياء و جميع سلاطين عظام و حكام والامقام است. به اين جهت ... دولت را وداع تام و تمام بايد نمود ... هركس هرچه بخواهد بگويد و از طريق تقلب و فساد، نهب اموال نمايد و بگويد آزادي است و شخص اول مملكت همه را آزاد نموده است و در معني به حالت وحوش برگردانيده ... حكام و داروغه را خانه‌نشين و عاجز نموده زياده جسارت است ...» «168»
______________________________
(164). همان، ص 93- 192 (به اختصار).
(165) و (166). همان، ص 197.
(167). همان، ص 20.
(168). استاد خان ملك ساساني، «حاجي ملا علي كني به شاه، رجب 1290» (به نقل از: انديشه ترقي، ص 55).
ص: 575
چون نخستين لايحه با اين دسايس تصويب نشد، دومين طرح قانون اساسي تنظيم گرديد.
سپهسالار مي‌خواست در كشوري كه مردم آن با شرايط اقتصادي و اجتماعي دوران «فئوداليسم» زندگي مي‌كردند، و از فرهنگ و دانش جديد و انقلاب صنعتي اثري در آن مشهود نبود، قوانين و مقرراتي را كه صرفا مربوط به نظام جديد بورژوازي و زندگي پيشرفته شهريگري است، مستقر و برقرار سازد؛ و بدون جلب حمايت مردم و استعانت از افكار عمومي، نقشه‌هاي خود را به پيش ببرد. در قانون اساسي جديد از مجلس مشورت سخن به ميان آمده و در توصيف آن چنين گفته شده است:
مجلس مشورت مسلما مركب خواهد بود از اعضاي متعدده. البته هريك از اعضا در هر كاري رأيي خواهند داشت. آراي اعضاء نسبت به مجلس حكم مساوات دارد؛ هريك از اعضا حق خواهد داشت كه رأي خود را در رساله‌اي كه طرح شده است بيان كند. قرار گفتگو به نوبت است و تعيين نوبت با رئيس مجلس و تا يكي كلام خود را تمام نكرده است، ديگري تكلم نخواهد نمود. پس آراء منحصر مي‌شود به چهار قسم:
رأي مطلق، رأي اغلب، رأي متساوي، رأي اقل. اما رأي اقل به كلي مردود است و غير مسموع. و رأي مطلق كمتر اتفاق مي‌افتد، كه در يك مسأله تمام اعضا قلبا و باطنا متفق شوند؛ چرا كه خيالات اشخاص حتما مختلف است. و اگر چنين چيزي واقع شد «نعم الاتفاق» و البته عدول از آن نبايد نمود؛ اما رأي اغلب شرعا و عرفا پسنديده و در جميع دول معمول به مي‌باشد كه اگر از نصف زيادتر، اگرچه يكنفر باشد، بر يك رأي اتفاق نمايند، بايد همان را به كار بست. اما رأي متساوي كه نصف به يك رأي باشند و نصف ديگر بر يك رأي اتفاق كنند، در اين صورت رأي رئيس مجلس بر جاي دو نفر خواهد بود. «169»
در اساسنامه و سازمان وزارتخانه‌ها نيز تغييرات اساسي داد. مقرر گرديد وزرا امور مربوط به وزارتخانه را در خانه شخصي رسيدگي نكنند؛ تشكيل هيأت وزيران و اقدام به آيين مشورت و به كار بستن رأي اكثريت، و ارجاع امور مهم به كمسيونهاي مربوطه، و اعمال روش بحث و انتقاد، از كارهاي جالب سپهسالار است. در كمسيون بانك، سپهسالار خطاب به حاضران گفت: «مطلب را بشكافيد، بعد از آنكه حقيقت مسأله واضح و روشن شد، در منافع و مضار آن هركسي به رأي و سليقه خود در كمال آزادي تصديق يا انكار كند ...» «170»
در مجلس دربار كه با حضور وزرا تشكيل مي‌شد نيز آيين مشورت رعايت مي‌شد.
وزرا مكلف بودند نه‌تنها در وزارتخانه خود منظما حاضر شوند بلكه در مجلس دربار نيز حضور به هم رسانند و از طفره و تعلل خودداري كنند. هر وزيري موظف بود كه گزارش كارهاي وزارتخانه خود را به مجلس دربار يا هيأت وزرا تقديم كند، و مسائل مهم و قابل بحث را در مجلس دربار اعظم به مشورت بگذارد. علاوه بر اين، مقرر گرديد كه كارهاي مهم
______________________________
(169). انديشه ترقي، پيشين، ص 206.
(170). همان، ص 212.
ص: 576
سياست خارجي، ايجاد آشوب در هر نقطه كشور، تعدي حاكم در اخذ ماليات از مردم، پس افتادن ماليات، شكايات قشونيها، تقاضاي رعيت در تخفيف ماليات، و بينظمي امور ولايات در جلسه عمومي، مطرح و چاره‌انديشي شود. سپهسالار براي كاستن از قدرت نامحدود فرمانروايان استانها، قانون تنظيمات را بنيان نهاد. «مجلس تنظيمات مركب بود از رؤساي اداره‌هاي دولتي در هر ولايت منهاي شخص حاكم. يعني تشكيل مي‌شد از «مستوفي يا سررشته‌دار، مأمور وزارت جنگ، امين ديوانخانه، امين وظايف و اوقاف، امين تجارت، و منشي» اين هيأت «بايد كنفس واحد در اجراي قواعد تنظيمات مداخله نموده مشغول باشند.
و هيچيك از اعضا نمي‌توانند خودسرانه عمل اختصاصي خود را بدون استحضار آن ديگري مجرا سازند؛ از جزئي و كلي بايد در مجلس تنظيمات بگذرد.» منشي جلسه هر 15 روز يك بار گزارش كار مجلس تنظيمات را به تهران مي‌فرستاد و مكلف بود در صورتي كه فعاليتهاي عمراني، نظير بستن سد و حفر قنات، در آن منطقه امكان‌پذير است اطلاع دهد.
در قانون تنظيمات، وظيفه حاكم حفظ امنيت در شهرها و راهها و تحصيل ماليات بود؛ و حاكم موظف بود كار اخذ ماليات را بنابر قواعدي كه مجلس تنظيمات مقرر مي‌دارد، انجام دهد، و به مواجب ديواني قناعت كند، و خود او و نايبان حكومت و كدخدايان ديناري پيشكش و تعارف نگيرند و در مقابل اخذ وجه، رسيد بدهند. حاكم مكلف بود مجرمين را دستگير و به مجلس تنظيمات تسليم كند. و صلاحيت مجلس تنظيمات عبارت بود از تقسيم ميزان ماليات، گمرك خالصه، سربازگيري، ايلات، سرشماري جمعيت، امور عمومي شهري، مستمري و وظيفه، اوقاف، و اجراي احكام شرعي» «171» را به عهده داشت. «در كار ماليات مقرر مي‌دارد: حكام علاوه بر ماليات چيزي از ولايت نگيرند، و چيزي هم علاوه بر ماليات به ديوان ندهند.» يعني ديوانيان نبايد از حكام چيزي از قبيل پيشكش، خلعت‌بها، و قلق محصل و ناز شست و پيشكش عيد مولود و عيد نوروز و تعارف امنا و وزراي درب خانه و غيره مطالبه نمايند ...» «172»
در راه اجراي نقشه‌هاي اصلاحي، شاه ظاهرا به او اطمينان و دلگرمي مي‌داد ولي عملا در راه جلوگيري از فساد شاهزادگان و نزديكان خود قدمي برنمي‌داشت. «سران هيأت حكومت را ... شاهزادگان و درباريان و مستوفيان درجه اول، وزيران دولت و حكام ولايات تشكيل مي‌دادند ... معتبرترين درباريان اين دوره كه از نزديكان شاه به شمار مي‌رفتند، عبارت بودند از دوست علي خان معير الممالك (نظام الدوله) ... علاء الدوله ... عضد الملك خوانسالار، هرسه با شاه بستگي داشتند، اغلب به وزارت گمارده مي‌شدند ... وزارت ماليه را شاه به نظام الدوله سپرد كه غارتگري بنام بود و روش او با عمل سپهسالار تناقضي بزرگ داشت.
ميرزا حسين خان در نامه زير با دلي پرخون از اين تضاد و ناهم‌آهنگي به شاه شكايت مي‌كند و مي‌نويسد: «درباره نظام الدوله ... چون ميل مبارك را در رعايت خاطر او استنباط نمودم، خيلي از حقوقات حقه دولت را اغماض نموده و هرچه ميل او بوده است، بقدر امكان راه رفته‌ام كه صدايي از او بلند نشود. بعد از آنكه طمع او در تضييع حقوقات دولت
______________________________
(171). همان، ص 19- 218 (به اختصار).
(172). همان، ص 220.
ص: 577
و جلب نفع شخصي بقدري وسيع است كه از قوه تحمل خارج باشد، چه چاره دارم و چه خاك بر سر خود بريزم. او مي‌خواهد ... هرچه ميل اوست، در محاسبه ولايات و ابو ابجمعيهاي سپرده به او و مبايعات كه به جهت ... همايوني مي‌نمايد فدوي تمكين نموده و بز اخفش واقع گردم.» هرچه، با او مدارا كرده‌ام، «انواع و اقسام بازيها درآورده ... نه در وعده، نه در سند، و نه در تعهد، و نه در قول، هيچيك اعتبار ندارد. چكنم، چگونه مي‌توان با همچو آدمي راه رفت؟ ... تنخواه ماليات سنه ماضيه قوي‌ئيل 1288 گيلان را تمسك داد كه آرد بياورد، و خدا مي‌داند كه مكتوبا و ملفوظا تعهد كرد، پانزده هزار تومان پول گرفت، 15 من آرد نياورد؛ و سه هزار تومان تنخواه دولت را خورد. هر وقت خواستيم، يك بازي درآورد و نزديك است پايمال نمايد.» بار ديگر «گندم دولت را ... به خود دولت خرواري از قرار چهل و پنج تومان فروخت و حالا به خرواري نه تومان مي‌خواهد تنخواه بدهد، و اين را هم بازي درآورده است.» از اعمالي به اين ركيكي كه «سرقت و تقلب است ابدا خجالت نمي‌كشد و به روي خود نمي‌آورد.» ... در سندهاي دولت «انواع تقلبات» مي‌كند. «در عوض آن حقه‌بازيها» دو روز پيش حضور مبارك از استعفا حرف مي‌زد و از دادن «هفتاد هزار تومان پيشكش ...
و حال آنكه براي هفتاد دينار جان مي‌دهد.» پس از ذكر آنها سخن نغز و تنبه‌آميزي دارد كه تضاد فلسفه دولت خود را با اخلاق سياسي طبقه حاكم بيان مي‌كند:
دعواي فيمابين فدوي و نظام الدوله و سايرين، منحصربه‌فرد است. فدوي مي‌گويم:
دولت، آنها مي‌گويند، اشخاص؛ فدوي نظم مي‌خواهم آنها اختلال، تا مقصود خود را در جلب نفع حاصل نمايند ... فدوي خانه‌زاد مي‌بينم اگر وضع به سبك سابق برود، عنقريب متلاشي، همه به اسارت خواهيم افتاد؛ آنها كور هستند، از اين عوالم اطلاع ندارند، مي‌گويند:
مال دولت را به سرقت بايد برداشت و خرج گچبري كرد و لذت برد.
حالا مختار اعليحضرت هستند كه سبك و سليقه آنها را اختيار فرمايند يا عرايض صادقانه و دولتخواهانه خانه‌زاد را (اسناد سپهسالار، ميرزا حسين خان به شاه- ذيحجه 1289).
ميرزا حسين خان مانند هميشه مقصودش را هوشمندانه ادا كرد، در ضمن اينكه آبرويي براي معير الممالك نگذاشته، بر ناصر الدين شاه خرده گرفته كه از عناصر آنچناني پشتيباني دارد.
و همانجا به طنز تلخ گفت: «هرنوع مرحمتي از قبيل اعطاي خلعت يا امتيازات ديگر كه درباره نظام الدوله بفرمايند، مختار ... خواهند بود.» «173»
نامه پرسوزوگداز سپهسالار آيينه تمام‌نماي تضادي است كه بين اقليت اصلاح‌طلب و اكثريت فاسد هيأت حاكم عصر ناصري وجود داشت. از طبقه رجال، اقليتي نظير اعتضاد السلطنه، مستشار الدوله، معين الملك، حسينعلي خان گروسي، ملكم خان، مجد الملك، و شايد چند تن ديگر با برنامه ترقيخواهانه صدراعظم موافق بودند ولي اكثريت فاسد رجال، در پناه حمايت باطني و ظاهري شاه، پيشرفت مملكت و بيداري خلق را مآلا به زيان خود تشخيص مي‌دادند و مي‌خواستند كما كان بر مال و جان و ناموس مردم تسلط و فرمانروايي داشته باشند.
______________________________
(173). همان، ص 46- 244 (به اختصار).
ص: 578
سپهسالار، در معني پشتيباني نداشت. شاه به حكم ضرورت و براي آنكه كاخ سست‌بنيان حكومت قاجاريه درهم نريزد، اين مرد مصلح و شرافتمند را به زمامداري برگزيد، وگرنه قلبا و باطنا با احياي زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم مخالف بود. در آن دوره شاه به سختي با پيدايش هرنوع حزب و جمعيتي مخالفت مي‌ورزيد. حتي به فراماسونها كه جمعيتي اشراف‌منش و وابسته به طبقه بالا و متوسط اجتماع و خواهان بعضي اصلاحات و استقرار حكومت قانوني بودند، اجازه رشد و پيشرفت نداد. با تمام اين محظورات و با نداشتن هيچ نوع حمايت ملي، سپهسالار، چون امير كبير موفق شد در راه اصلاح امور قدمهايي بردارد. دكتر آدميت مي‌نويسد:
ميرزا حسين خان در هيأت ديوانيان تحولي به وجود آورد. عنصر تحصيلكرده را به خدمات تازه گمارد، به ترقي و تربيت آنان توجه داشت؛ معيار ترقي را به شايستگي فردي نهاد. به گفته خودش: «مناصب و مأموريتهاي دولت عليه به لياقت و استحقاق داده مي‌شد.» به نوشته روزنامه‌نگار رسمي: صدراعظم «في الواقع اشخاصي را به جهت امور انتخاب نمودند، نه كار را به جهت اشخاص.» پسرعموي خودش را از عدليه بيرون كرد، زيرا كارهاي خلاف مي‌كرد. حتي مورخ بدخواهي در حقش انكار ندارد كه: «ميل دادن امتياز دولتي به كسان نزديك خود نداشت.
در دادن امتيازات دولتي، و درجات نظامي كف نفس مي‌كرد، و بدون استحقاق خدمت، كسي را به رتبه نظامي و غيره بالا نمي‌برد.» در رساله شيخ و حقير نيز آمده: «اغلب از كسان و بستگان صدراعظم قبل از صدارت ايشان عامل و منشأ كارهاي عمده دولتي بودند، و در عهد ايشان همه بيكار و بي‌شغل». به فرض اينكه آن آراء خالي از غلو هم نباشد، بدعت مهمي است در روال امور ديواني ما. «174»
در يكي از نامه‌هاي خود، به شاه مي‌نويسد: «وجود ضعيف ناقابل خود را در راه خدمات دولت و ملت فداكارانه گذارده‌ام. خود را به جهت رفاه عامه روز و شب مشغول نموده‌ام» و «قلوب مردم را عموما اميدوار ... نموده‌ام.»- «درباره اين ملت بجز خيرخواهي و بيطمعي خالص» نداشته‌ام. فقط به بزرگان گفته‌ام: «دزدي از مال دولت و مال مردم نكنيد»، من «نه از مال دولت ونه از مال ملت طمعي نداشته‌ام»؛ مأموريت من «ضعفا و فقرا و مظلومين را دوست و اميدوار گردانيده است؛ در صدارت من يك نفر چوب نخورد، يك گوش بريده نشد.»
در واقع، خود را قهرمان عدالتخواهي مي‌شناسد. و چنانكه ديديم از اين جهت، خدمت خود را با كارهاي امير كبير قياس مي‌كرد. خاصه ميرزا حسين خان با دو كارش ذهن مردم را ربود: يكي عدالتي كه در عدليه نهاد، ديگر همتي كه در سال قحطي به خرج داد و ياري مستمندان نمود «175» ...» به تعبير بدايع‌نگار، سپهسالار در عهد قدرت «بيچارگان را بنواخت و چيره‌دستان را منقارها بكوفت.» «176»
سپهسالار براي آنكه تيشه به ريشه كهنه‌پرستان و عناصر فاسد بزند، بر آن شد كه شاه را به مسافرت به فرنگ ترغيب كند. در نامه‌اي كه به شاه نوشته مي‌گويد: «فوايد و
______________________________
(174). همان، ص 252.
(175). همان، ص 254.
(176). همان، ص 257.
ص: 579
معاني اين سفر ... همايوني به فرنگستان در نظر اغلب عقلاي ما هنوز، به آن‌طور كه بايد، معلوم نشده است ... اين عزم ملوكانه محض سياست نيست؛ اين يك شاهراه بزرگي است كه از براي ترقيات ايران گشوده مي‌شود. در اين سفر تنها پادشاه ايران به فرنگستان نمي‌رود، در حقيقت تمام دولت ايران به جهت نجات اين ملك به تفحص اوضاع دنيا مي‌رود ... پس از مراجعت ... جميع خيالات باطل و كل غفلتهاي كهنه تغيير خواهد يافت ... مراودات شخص اعليحضرت ... با سلاطين فرنگ، ميان ايران و ساير دول ارتباط و مصالح تازه به ميدان خواهد آورد. خلاصه امروز سرمايه اميد ايران اين سفر فرنگستان است ...» «177» در اين سفر شاه نه‌تنها با مظاهر تمدن غرب آشنا گرديد بلكه با بسياري از سران كشورهاي غرب و مهندسين و دانشمندان به گفتگو پرداخت. در ايامي كه سپهسالار با خوشبيني و اميدواري سعي مي‌كرد شاه و همراهان او را با خود همداستان كند، عناصر فاسد و كساني كه مطلقا در انديشه اصلاح اوضاع اجتماعي ايران نبودند، چه در ايران و چه در ركاب شاه، به كارشكني مشغول بودند. شاهزادگان، زنان سوگلي شاه، اكثريت قريب به اتفاق وزرا و استانداران، دشمن نظام جديد بودند، و بطور مداوم به كمك روحانيان مرتجع و سفارت روسيه تزاري، در راه عزل سپهسالار تلاش مي‌كردند. اين دسايس در شاه مؤثر افتاد؛ اندكي او را مرعوب كرد. صدراعظم كه از توطئه دشمنان بيخبر نبود استعفا داد و شاه ظاهرا با تأثر عميق پذيرفت و روانه تهران شد. در نزديكي قزوين دكتر ديكسون انگليسي با شاه ملاقات كرد و او را به ادامه برنامه‌هاي اصلاحي و تقويت سپهسالار ترغيب كرد. شاه گفته‌هاي او را تأييد كرد و گفت، در اولين فرصت از كارداني سپهسالار استفاده خواهم كرد. پس از مراجعت به تهران همينكه سروصداي مخالفان خاموش شد، شاه طي نامه‌اي بار ديگر او را به عنوان وزير خارجه به تهران فراخواند و در نامه ديگري براي دلگرمي سپهسالار نوشت: «... امور عمده محول به شوري است، اختيار معامله و جان كلام دولت در دست خودم است، نمي‌گذارم انشاء اللّه عيب كند يا مال دولت تلف شود ... بايد متحمل هر نوع صدمه‌اي بشوم ... براي وزارت امور خارجه حكم احضار شما مي‌رسد ... بدون اينكه ما را متلون المزاج بدانيد، مي‌نويسم كه در اين فقره قدري بايد حوصله كرد ... عجالتا از اين رشته كار فوايد عمده ملاحظه مي‌شود كه مثل شخص شما آدمي را مشغول اين كار بكنم ... پس بياييد، مشغول اجراي اين كارها بشويد. اين كارها اگر حقيقتا مجرا بشود، هريك در مقام خود كاري است بسيار بزرگ كه يك وزير صادق دولتخواه بايد او را انجام بدهد ... دستخط شاه با اين اندرز تمام مي‌شود: به شما نصيحت مي‌كنم، در غياب و حضور نوكرها و وزرا و شاهزاده‌ها چيزي نگوييد كه باز باعث توحش و رنجش تازه‌اي از شما بشود؛ به هيچ‌وجه لزومي ندارد حرف‌زدن و مردم را مجددا رنجاندن.» «178»
«در پاسخ اين نامه ميرزا حسين خان پاسخ مشروحي مي‌دهد و به پيشنهاد شاه گردن مي‌نهد و مي‌نويسد، اين دسايس از انيس الدوله‌ها و معتمد الدوله‌ها بود و عامه مردم از من
______________________________
(177). همان، ص 260.
(178). همان، ص 72- 271.
ص: 580
راضي هستند. در مدت صدارت من «يك نفر چوب نخورد، يك گوش بريده نشد، يك تومان جريمه گرفته نشد» و «احدي در ايران بلكه در جميع دنيا نيست كه بتواند بگويد ده شاهي الي صد هزار تومان از او به من رسيده است» «... به اقوام و عشاير خودم رو ندادم و مسلط بر مردم نكردم.»
«بله، كاري كه داشتم حفظ مال دولت را به اشد درجه مي‌كردم؛ چون سارق نبودم، اجازه سرقت هم نمي‌دادم ... به جهت دولت و به جهت رعيت ... از فدوي بهتر خادم و حافظي نبود ليكن از براي گرگها و سارقين خوب نبودم، زيرا كه مانع خيالات آنها مي‌شدم.» البته «غير از اين فقره نسبت به مردم در خود خطا و تقصيري سراغ ندارم.»
اما راجع به ملاها «مداخله امور دولت را به ايشان تجويز نمي‌كردم ولي همين آقا ميرزا صالح كه فدوي را زنديق مي‌نويسد» در سال قحطي حفظ جان اهل و عيالش را كردم.
همان زمان، «حاجي ملا علي كني غله انبار داشت و مردم از گرسنگي مي‌مردند ... او خرواري پنجاه تومان پول مي‌برد و غله را به اميد گرانتر فروختن نمي‌داد و بندگان خدا تلف مي‌شدند.
حالا آنها حافظ شريعت، و فدوي مخرّن دين است.» «179»
از اين نامه كمابيش موقعيت و نظر طبقات مختلف در برابر نقشه‌هاي اصلاحي سپهسالار آشكار مي‌شود. بدون شك اكثريت قاطع ملت ايران يعني كشاورزان و پيشه‌وران از صميم قلب اين جريان را تأييد مي‌كردند، زيرا در دوران كوتاه قدرت اين مرد، از غارتگري فرمانداران، استانداران، مأمورين ماليه و نظاميان بطور محسوس كاسته شده بود و توده مردم از اين وضع راضي بودند، ولي به اقتضاي استبداد مطلق عصر ناصري، كسي يارا و رخصت تظاهر نداشت، و گاه و بيگاه كه مردان و زنان براي مطالبه حقوق مشروع خود تظاهر مي‌كردند، با سرنيزه نظاميان روبرو مي‌شدند. ناگفته نگذاريم كه در اين دوره بعلت پايين بودن سطح اطلاعات عمومي و فقدان ابتداييترين اصول دموكراسي، از احزاب و اجتماعات نام و نشاني نبود. اكثريت مردم، يعني كشاورزان و پيشه‌وران، به مقام و ارزش اقتصادي و اجتماعي خود واقف نبودند و نمي‌دانستند كه اگر دست از كار و فعاليت مستمر خود بكشند، تمام دوله‌ها و سلطنه‌ها و حجج اسلام از بي‌غذايي و بي‌لباسي خواهند مرد. بطور كلي در اين دوره، فهم طبقاتي مردم بسيار ضعيف بود. مردم محروم، به حقوق اساسي و بشري خود پي نبرده بودند و به همين علت، از امثال امير كبير و سپهسالار كه تا حدودي مدافع اكثريت بودند، حمايت و پشتيباني شاياني نمي‌كردند.
جمعيت فراماسونها كه ظاهرا وابسته به طبقه اشراف اصلاح‌طلب بود، بطور مخفي، فعاليتي ضعيف داشتند و نمي‌توانستند بطور علني كلوب و محفلي تشكيل بدهند و در مسائل سياسي و اجتماعي به بحث و مطالعه بپردازند. در چنين شرايطي تجلي افكار عمومي امكان‌پذير نبود. طبقه روحانيان سالم و متوسط الحال با جنبش ضد فساد مخالفتي نداشتند ولي امثال كني (كه فئودالي بزرگ بود) و كليه اشراف و شاهزادگان ثروتمند به جنبش جديد به چشم عناد و
______________________________
(179). همان، ص 274 (به اختصار).
ص: 581
دشمني مي‌نگريستند و منظما شاه را از تعقيب انديشه اصلاحي منصرف مي‌كردند و خود شاه هم كه در بصيرت و هوشمندي او ترديدي نيست، باطنا با يك برنامه صحيح اصلاحات اجتماعي مخالف بود. و اگر چند صباحي با امير كبير و سپهسالار روي موافق نشان داد، براي اين بود كه يكباره اساس حكومت و سلطنتش متلاشي نشود و در اوضاع آشفته و درهم كشور، امنيت و ثباتي نسبي و موقتي پديد آيد.
به قول دكتر آدميت: «اگر اسلوب كهنه و فساد حقيقتا ناپسند بود، چرا مستوفي- الممالك بيش از شصت سال وزير و مستوفي ماند؟ اگر ايمني مال و جان مردم منظور بود، چرا قانوني كه ميرزا حسين خان در اعلام امنيت جاني و مالي همان اوان نوشت (1295) مقبول نيفتاد؟» «180»
در دومين دوره فعاليت سياسي سپهسالار، با وجود كارشكنيهاي مستمر مستوفي الممالك و ديگر وزيران فاسد و مرتجع، قدمهاي كوچك اصلاحي در زمينه‌هاي مختلف برداشته شد.
در دوره دهساله صدارت و وزارت ميرزا حسين خان (تا سال 1297) روابط شاه با سپهسالار هميشه يكسان نبود، مخصوصا در سالهاي آخر، سپهسالار همواره از دورويي، دودلي، و حمايت بيدريغ شاه از درباريان و عناصر فاسد، گله مي‌كرد. ولي شاه چون خود را شديدا محتاج عقل و كارداني اين مرد مي‌ديد، طوعا يا كرها از خدمات گرانقدر او در زمينه‌هاي مختلف سپاسگزاري مي‌كرد و به او دلداري مي‌داد. در يكي از آخرين نامه‌ها نوشت:
«اميدوار هستم به دست شما اين خدمت انجام بگيرد، اسم شما در تواريخ به يادگار بماند.» «181»
از آنگونه سپاسگزاريها ممكن است دريابيم كه ناصر الدين شاه گرفتار چنان بيماري رواني و جنون خودپرستي نبود كه بر وزير كاردان خود رشك ورزد، كار برجسته او را ناچيز شمارد يا بخواهد حقيقت را مسخ گرداند و خود را خردمندترين مردم انگارد. اگر آن دريافت تاريخي درست باشد، انتظار هم نداشت كه تاريخ‌نويس رسمي، او را به ريشخند عقل اولين و آخرين به قلم آورد، ولي در خاطرات خصوصي خود، وي را به باد مسخره گيرد ... سپهسالار اعتناي راسخي به تأييدات شاه نداشت؛ كما اينكه يكچند نگذشت كه وزارت او برافتاد و اجازه زيارت عتبات هم به وي داده نشد ...
سخن ميرزا حسين خان را درباره شاه از اين قرار آورده‌اند «... يك حرف راست نمي‌گويد، و با هيچكس خوب نيست؛ غالب ميلش به اشخاص رذل و سفله و نانجيب است، از آدم معقول بدش مي‌آيد؛ هيچ كاري را منظم نمي‌خواهد مگر قورق شكارگاه و امر خوراك خودش را كه كباب را خوب بپزند و نارنگي و پرتقال حاضر باشد؛ قدر خدمت احدي را هم منظور ندارد. و آخر الامر من و هركس را كه قاعده‌دان باشد ... خواهد كشت، تمام و كالمعدوم خواهد نمود.» «182»
ظل السلطان، ستمگر معروف، كسي كه ناصر الدين شاه او را قهرمان دزدي و غارتگري مي‌شمرد، درباره سپهسالار چنين داوري مي‌كند: «... دشمن خودم و خانواده‌ام و پدرم و
______________________________
(180). همان، ص 294.
(181). همان، ص 460.
(182). همان، همان صفحه.
ص: 582
خانواده پدرم و خانواده سلطنت ...» در دوران بعد از وزارت هر وقت مشكلي روي مي‌نمود شاه از فكر صائب و انديشه تيزبين اين مرد استمداد مي‌جست. در فتنه شيخ عبد اللّه از او خواست در شوراي دولت حاضر گردد، او اطاعت كرد و چند تلگراف به حكومت آذربايجان و سفير ايران در عثماني نوشت و ديگر نيامد. در كاغذش به شاه گفت:
«هر وقت خدمات عمده بزرگ خودم را به دولت و ملت، و حسن نيتي كه درباره عظمت و انتظام امور داشتم به خاطر مي‌آورم، مي‌بينم مكافات فدوي اينها نبوده است.» «183»
پس از چندي كه از اقامت سپهسالار در قزوين گذشت، كار غائله آذربايجان بالا گرفت. شاه سخت نگران شد و بار ديگر از سپهسالار در اين مهم استمداد جست و به او نوشت:
آب در دست داشته باشيد، نخورده برويد به آذربايجان، رفع اين اختلاف را بزودي بكنيد. با وجود خستگي و كار زياد لابدا به خط خودم دستور العمل مختصري براي شما نوشتم. در دستورنامه بسيار مهم، خود شاه، به تأكيد گفت:
اين دستور العمل را فورا به وليعهد بده بخواند. حقيقتا عقيده من اين است كه اگر در نظم آذربايجان با شما همراهي نكند و به خيالات قديم خود برقرار باشد، او را احضار تهران نمايم. دولت عقيم است، پسر نبود، مملكت نظم مي‌خواهد.
عمل اين اكراد خيلي بد شده است. به محض ورود يك تدبيري و خيالي بكنيد كه عجالتا دفع اينها شود.» «184»
فتنه شيخ با حسن تدبير سپهسالار پايان يافت، و او به معيت وليعهد به تهران آمد.
الكساندر دوم، تزار روس، كشته شد، و سپهسالار براي تبليغ پيام شاه عازم روسيه گرديد. در مراجعت شاه او را به استانداري خراسان و سيستان و توليت آستان رضوي تعيين كرد.
چهار ماه بعد مسرور ميرزا از پيشخدمتهاي خاص در 18 ذيحجه به مشهد رسيد و خلعت شاه را به وي تسليم كرد. خلعت را سپهسالار پوشيد، و در شب 21 ذيحجه 1298 ناگهان در مشهد درگذشت. مرگ سپهسالار هيچگاه به صورت امر طبيعي تلقي نگرديد، از همان اوان مرگ سياسي مرموزي شناختند. در روزنامه‌هاي فرنگ هم آن مطلب منعكس شد؛ ولي حكم قطعي آسان نيست.
آنچه مسلم است شاه از مرگ او چندان دلتنگ نشد و در وصف او گفت: «اين مرد به حالتي رسيده بود كه جز مرگ براي او چاره نبود و ما را هميشه در زحمت داشت؛ بلكه يك نوع حالت «مدحت پاشا» را داشت» (مقصود خيانت به ولينعمت بود). اعتماد السلطنه در خلسه يا خوابنامه خود مي‌نويسد، سپهسالار را «به قول معروف زهر خوراندند.» «185»
به اين ترتيب، حيات سومين رجل سياسي بزرگي كه بعد از قائم‌مقام و امير كبير در راه بهبود زندگي اقتصادي و اجتماعي و سياسي ايران سعي و تلاش مي‌كرد، به پايان رسيد، و جامعه ايران از كارداني و حسن‌نيت اين سه رادمرد بزرگ در نتيجه دسايس مرتجعين داخلي و استعمار خارجي، چنانكه بايد، سودي نبرد.
______________________________
(183). همان، ص 466.
(184). همان، ص 468.
(185). همان، ص 471.
ص: 583

سلطنت مظفر الدين شاه‌

اشاره

با قتل ناصر الدين شاه، سد بزرگي كه در راه رشد آزادي و دموكراسي وجود داشت از بين رفت. مظفر الدين شاه كه مردي سليم النفس و عليل المزاج بود با اينكه از تعليم و تربيت صحيح برخوردار نشده و از اوضاع دنيا به كلي بيخبر بود، بيش از پدر خود به آرزوها و افكار عمومي توجه مي‌كرد و به همين علت، وقتي ديد كه اكثريت مردم با صدارت امين السلطان موافق نيستند، پس از 7 ماه او را از صدارت معزول، و امين الدوله را كه مردي اصلاح‌طلب و فرهنگدوست بود، به وزارت برگزيد.
امين الدوله در دوران صدارت خود كوشيد تا در اجراي طرحهاي اصلاحي امير كبير سپهسالار براي بهبود اوضاع اجتماعي ايران قدمهايي بردارد.
در دوره او بر تعداد مدارس و مكاتب افزوده شد و انجمنهايي براي بسط فرهنگ و بيداري مردم تشكيل گرديد. امين الدوله براي اصلاح وضع مالي كشور كوشيد دست درباريان و مفتخواران و اطرافيان شاه را از ماليه مملكت كوتاه كند و از دزدي و سوء استفاده مأمورين مالي جلوگيري نمايد.
وي براي سروسامان دادن به وضع دارايي كشور تصميم گرفت از كارشناسان خارجي استفاده نمايد و به كمك آنان وضع گمرك، ضرابخانه و تسليحات ايران را اصلاح نمايد.
ولي چنانكه مي‌دانيم از ميان كارشناسان بلژيكي، «نوز» در راه مصالح و منافع ايران اقدامي نكرد و بيشتر آلت دست سياستهاي خارجي بود، ولي ديگر كارشناسان بلژيكي در راه اصلاح گمرك و پستخانه ايران قدمهايي برداشتند. مبارزه امين الدوله با دزدي و فساد و تلاش او براي تنظيم دخل‌وخرج مملكتي و تنظيم بودجه، مفتخواران را عليه او برانگيخت، و سرانجام مظفر الدين شاه كه مردي ضعيف النفس و ناتوان بود، اين مرد صديق را بركنار كرد و امين- السلطان را بار ديگر از قم به تهران فراخواند و به صدارت برگزيد.
دوره دوم صدارت امين السلطان از 1316 تا 1321 ه. ق. به طول انجاميد. او كه هدفي جز راضي كردن اطرافيان شاه و طول مدت زمامداري در سر نداشت، بجاي آنكه اقدامات اصلاحي امين الدوله را دنبال كند، به استقراض از خارجيان پرداخت و دو بار از روسها (يكي در سال 1318 و ديگري در سال 1320 ه. ق.) به عنوان قرض مبلغي پول گرفت و عوايد گمرك شمال ايران را در اختيار آنان گذاشت، تا از اين راه قروض ايران مستهلك شود.
در نتيجه مستشاران خارجي كه دولت ايران را ضعيف و مزدور خارجي مي‌ديدند خود مستقيما زير نفوذ سياسي روسها قرار گرفتند و مصالح و منافع ايران را از ياد بردند. اين پولها كه با خفت و خواري تحصيل مي‌شد در راه منافع مردم مصرف نمي‌گرديد بلكه امين السلطان از اين راه درباريان و حاميان خود را سير مي‌كرد و شاه را به فرنگستان مي‌فرستاد. غير از دو فقره قرضي كه از روسها گرفت، امين السلطان با گرو گذاشتن شيلات، پستخانه و تلگرافخانه و گمركات فارس از انگليسيها نيز مقداري قرض گرفت. و به اين ترتيب تسلط و مداخله روسها و انگليسيها در ايران رو به فزوني نهاد و وضع مالي و اقتصادي ايران بيش از پيش رو به تباهي رفت. در نتيجه فشار مردم و روحانيان، مظفر الدين شاه در جمادي آخر 1321 اتابك
ص: 584
(امين السلطان) را از كار بركنار نمود و سلطان مجيد ميرزاي عين الدوله را به جاي او به صدارت برگزيد. عين الدوله كه مردي مستبد و جاهل بود، مانند سلف خود در راه بهبود اوضاع اقتصادي و اجتماعي مردم قدمي برنداشت. در اين ايام، ظل السلطان، برادر بزرگ شاه، در اصفهان حكومت مي‌كرد و فرزندان و ديگر بستگان شاه با قدرت و اختيارات نامحدود در ديگر شهرستانهاي ايران فرمانروايي مي‌كردند و در منطقه نفوذ خود با قدرت فراوان به مكيدن خون مردم مشغول بودند. در چنين شرايطي، آزاديخواهان و اصلاح‌طلبان با تشكيل جلسات و ايجاد انجمنهاي مخفي در راه بيداري مردم سعي و تلاش مي‌كردند.
قبل از قتل ناصر الدين شاه با تمام دقت و نظارتي كه مقامات انتظامي داشتند، آزاديخواهان و فراماسونها براي بيداري مردم محرمانه تلاش مي‌كردند ولي با قتل شاه مستبد تا حدي بندها گسست و آزاديخواهان بيش از پيش در راه كسب آزادي متشكل شدند.

رفتار و اخلاق مظفر الدين شاه و اطرافيان او

هدايت مي‌نويسد: «بعضي خيالات نافع به كار مملكت در سر مظفر الدين شاه بود لكن با علت مزاج و ضعف فكر، قدرت اجرا نداشت و در مقابل اطرافيان خود مقهور بود. فرمانفرما، حكيم الملك، و بصير السلطنه دائم الحضور بودند. پدرم و صنيع الدوله خارج از حوزه گاهي شاه را مي‌ديدند. فرمانفرما با همه بود و با هيچكس نبود ... حكيم الملك روزي به صنيع الدوله گفت، شاه چهار سال بيشتر مجال ندارد ما چهل سال درب خانه او گرسنگي خورديم به اميد امروز.
در شهر تصنيفي شهرت كرد: «حالا نخوريم كي بخوريم؟ خوردن نبود بلعيدن بود. «186» وقتي كه مرداني چون صنيع الدوله از وضع پريشان مملكت سخن مي‌گفتند، شاه ضعيف النفس و نالايق به جاي درمان دردهاي اقتصادي و اجتماعي مملكت چنين پاسخ مي‌داد: «صنيع الدوله عريضه شما را ملاحظه كردم ... و اللّه جاي تأسف است. شما را به حق خدا و به حق خدا قسم مي‌دهم كه قدري درد نوكري پيدا كنيد، از كوچك و بزرگ همه‌تان مشغول خدمت شويد، قال اقول را كنار بگذاريد، كار بكنيد، باري البته اين مطلب را بدان، و اللّه باللّه. به حق خدا، كسي قدرت ندارد از شما سعايت بكند، من هم گوش بده نيستم.» «187»
در جاي ديگر مهديقلي هدايت مي‌نويسد، در سال 1321 كه از اروپا مراجعت مي‌كردم با خود مي‌گفتم «به تهران خواهم رسيد ... باز همان صحبتها را خواهم كرد، دردها را خواهم گفت، نمي‌دانم كي نوبت درمان مي‌رسد. جهالت، بي‌علمي، بيهمتي، بيغيرتي، معلوم نيست تا كي دامنگير اين مشت مخلوق است ... مظفر الدين شاه دو سفر به فرنگ رفته است، دنياي آباد را ديده است، ميل به آبادي ندارد، دارد، مانع چيست؟ ديوار جهل و ظلمت اطراف او را گرفته است. از عين الدوله، امير بهادر و امثال اينها چه انتظار بايد داشت. ناصر الملك، صنيع الدوله و امثال اينها خانه نشينند، حرفشان به مفت نمي‌ارزد. در زمان ناصر الدين شاه حرفهاي نگفتني در حوزه ما گفته مي‌شد، جاسوس همه‌جا بود ... گاه اين فكر براي من مي‌آمد
______________________________
(186). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 99.
(187). همان، ص 102.
ص: 585
كه اصرار مظفر الدين شاه در مراجعت من براي كسب اطلاع از اوضاع ژاپن است كه دولت سيايي است و ترقيات اروپايي كرده است. زودتر بروم بگويم شايد اثري داشته باشد. مي‌دانم شاه مايل اصلاح هست، ليكن اصلاح مانع منافع حواشي است. نخواهند گذارد چنانكه نگذاشتند. اصلاح لازمه‌اش ترك هوي و هوس است. اطرافيها شب و روز مشوق، و طبع بشر بازيگر ... در موارد شرفيابي، شاه از ژاپن مي‌پرسند لكن از استماع حرفهاي سياسي استنكاف دارند ... فرمودند از نباتاتش بگو امري كه من در آن وارد نبودم.» «188»
در تاريخ بيداري ايرانيان از نامه تاريخي مستشار الدوله به مظفر الدين شاه و اندرزهاي سياسي او نيز ياد شده. چون اين نامه صادقانه در بيداري شاه و مردم مؤثر بوده است، به نقل قسمتي از آن مبادرت مي‌كنيم:

نامه مستشار الدوله به مظفر الدين شاه در 1306

مستشار الدوله در آخرين روزهاي زندگي خود از سر خيرخواهي و مردم‌دوستي به وليعهد ايران چنين اندرز مي‌دهد: «... ممالك وسيعه ايران كه وطن اصلي و خانه واقعي شاهنشاه اسلام است به عقيده كافه سياسيون در محل خوف و خطر است؛ زيرا ترقيات شديد السرعه همسايگان و افعال خودسرانه و بيباكانه درباريان، قواي چندين هزار ساله دولت ايران را طوري از هم متلاشي و دچار ضعف و ناتواني صعب نموده كه علاج آن از قوه و قدرت متوطنين اين مرزوبوم بكلي خارج است. عقيده حكما و سياسيون جمهور ملل متمدن بر اين است كه رفع خطرات و چاره اشكالات ايران را به همين دو كلمه مي‌توان خلاصه كرد كه بايد از اعمال گذشته چشم پوشيد و شروع به تأسيس قوانين تازه نمود ... تا مأمورين دواير دولتي از عالي و داني ... خود را در انقياد و اطاعت مواد و احكام قانونيه بدانند و مساوات حقوقيه به عموم اهالي و زيردستان از هر صنف و طايفه داده شود.» سپس بسختي به درباريان و عمال خون‌آشام دولت حمله مي‌كند و مي‌نويسد: «... اين دايگان مهربانتر از مادر ... و اين خيرانديشان خانمان‌برانداز تا دولت مقننه نشود، چشم از منافع خود نپوشند ... به عهده مأمورين سياسي و ملكي است كه هميشه بر وفق مقتضاي عصر و احتياج زمان رفتار نموده هفته‌اي يك روز به مفاد آيه كريمه «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» به اتفاق يكديگر از روي حقيقت در تصفيه امور دولت و ملت شور نمايند ...» «189» نكته‌اي كه نبايد از نظر دور داشت اينكه كليه سران نهضت مشروطيت كاملا متوجه بودند كه براي پيشرفت آزادي قبل از هر كار بايد سطح فرهنگ و دانش عمومي را بالا برد و مردم را به مفهوم آزادي و مشروطيت آشنا ساخت.
«رابينو» ضمن يادداشتهاي مربوط به تاريخ مشروطه گيلان از وقايع 23 مارس 1906 رشت سخن مي‌گويد و با صراحت مي‌نويسد: «اهالي شهر و ده معني مشروطه را درست نمي‌دانند و در غير مورد خود اين كلمه را به كار مي‌برند؛ و همين مسأله باعث اشكالاتي است.» «190»
ناظم الاسلام كرماني مي‌نويسد:
______________________________
(188). همان، ص 137.
(189). تاريخ بيداري ايرانيان، (مقدمه)، پيشين، ص 207.
(190). رابينو، مشروطه گيلان، به كوشش محمد روشن، ص 11.
ص: 586
«در دوم ذي‌حجه 1322 ضمن گفتگو با آقاي سيد محمد طباطبايي سخن از لزوم افزايش مدارس و تعميم فرهنگ به ميان آمد و به اين نتيجه رسيديم كه بايد سعي كرد افراد ملت عالم شوند؛ چه پس از آنكه عموم ملت عالم شدند، آن‌وقت حقوق ملي خود را مي‌دانند. حقوق دولت را بر خود و ملت، و حقوق ملت را بر خود و دولت كه آگاه شدند، ديگر هرگز زير بار ظلم‌وجور استبداد نخواهند رفت. آنوقت كارها به صاحبان كفايت و درايت رجوع خواهد شد. پس بر شما باد به اصلاح معارف، و تأسيس و تكثير مكاتب، و احداث مدارس ابتدائيه و علميه و صناعيه و غيره. «191»
در همين جلسه، سخن از تأسيس مدارس دخترانه به ميان مي‌آمد، ولي پس از بحث و گفتگوي بسيار به اين نتيجه مي‌رسند كه چون پليس و شهرباني مجهزي نداريم و سطح فرهنگ عمومي پايين است بيم آن مي‌رود كه اياب و ذهاب دوشيزگان با مزاحمت اشرار مواجه شود. به همين مناسبت، تأسيس مدارس دخترانه را در آن روزها مصلحت ندانستند. ناظم الاسلام در همين كتاب مي‌نويسد كه در آغاز نهضت فرهنگي در ايران «كار مكاتب و مدارس نضجي نداشت زيرا مغرضين به عوام الناس مشتبه كرده بودند كه مباشرين و اجزاء مدارس كافر و نجسند ولي در پناه حمايت طباطبايي، معاندين سكوت كردند.» «192»
هدايت مي‌نويسد:
مدرسه يكي از موضوعات محل توجه است. در اندك‌زمان، مدارس متعدد در تهران داير شد؛ شش مدرسه به خرج دولت، بقيه از كيسه فتوت صاحبان خير: رشديه، علميه، شرف مظفري، افتتاحيه، دانش، سادات، ادب، اسلام، سعادت قدسيه، كماليه، شريعت، و همه آخر جزء بودجه دولت شد (خيريه موقوفات دارد كه ميرزا كريم خان وقف كرده است).
در زمان امين الدوله، ميرزا حسن رشديه از مكتبداران قفقاز به تهران آمد، امين الدوله را محرك شد مدرسه ابتدايي رشديه را داير كرد. نسبتا ذوقي داشت و چندي امين الدوله به او كمك مي‌كرد، آخر اختلاف بينشان حاصل شد، ميرزا سواد نداشت حسن، بشخصه مدرسه را اداره مي‌كرد. «193»
احتشام السلطنه و حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي نيز در راه اشاعه فرهنگ سعي و تلاش مي‌كردند.
هدايت راجع به بودجه و مخارج مدارس مي‌نويسد:
در بدو امر، ابتدائي ماهي 1400 و متوسطه 2700 ريال بود. اندك‌اندك توسعه يافت.
روزي كه من با اتابك به سفر مكه رفتم، مدرسه علميه 600 تومان بودجه داشت و از ماهانه تدارك مي‌شد و چهل تومان اضافه عايدي داشتيم. از اعانه دولت صد و چهل تومان به مدرسه كمك مي‌شد. اعيان در پرداخت ماهانه براي تربيت
______________________________
(191). تاريخ بيداري ايرانيان، ج 1، ص 3.
(192). همان، ص 7.
(193). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 120.
ص: 587
اولاد خودشان جان مي‌كندند. كسبه منظمتر اجرت را مي‌پرداختند. روزي نانوايي به مدرسه آمده بود و ماهانه بچه‌اش را مي‌پرداخت، من در مدرسه بودم، معلوم شد سه پسر دارد كه در مدرسه درس مي‌خوانند. گفتم يكي مجاني باشد. اول ماه به اول ماه ماهانه را مي‌پرداخت. از يادبودهاي مدرسه علميه، مكتوب شمس الدوله زن ناصر الدين شاه و همشيره عين الدوله است كه به خط خودش نوشته است: «راست است كه ما در شغال‌آباد منزل داريم [خيابان شاه امروز] ولي به اين اندازه معطل كليله و دمنه نبايد شد. عبد اللّه را كه به مدرسه فرستادم هنوز حساب نمي‌داند كه به كار من بخورد. تاريخ ضرورت ندارد، نمي‌خواهد واعظ و خطيب بشود، قدري عربي بد نيست كه قرآن بخواند. فرانسه هم به كار مي‌خورد. املايش را درست كنيد.» مكتوب خانم خالي از كنايات ادبي نيست ... تربيت عبد اللّه را به اندازه جمع‌آوري كرايه دكاكين مي خواهد نه براي آنكه آدمي بشود، فرانسه معلوم نيست به چه كار عبد اللّه مي‌خورد. «194»
آزاديخواهان آن روزگار مي‌دانستند كه براي كسب آزادي نبايد تنها به تعداد مدارس افزود، بلكه بايد سطح اطلاعات سياسي مردم را نيز بالا برد.

جلسات مخفي‌

ناظم الاسلام كرماني مي‌نويسد كه آزادانديشان آن روزگار براي بيداري مردم و نجات از ستمگري زمامداران بر آن شدند كه در جلسات مخفي شروع به فعاليت نمايند. در جلسه 18 ذي‌حجه 1322 پس از ذكر پيروزيهاي سياسي ژاپن و نهضتهاي آزاديخواهانه در روسيه، يكي از حضار از وضع اسف‌بار ايران سخن مي‌گويد: «... اين است امر نان و گوشت و روغن و ساير مأكولات، آن است حال آب و هوا و ساير مشروبات. گاهي به تعديات حكام ظالم گرفتاريم و زماني گرفتار ظلم ديوانيان ... كوچه و خيابانها كثيف، حمامها و آبها بدبو و نجس. نه راه‌آهني داريم و نه كارخانه و نه روزنامه آزادي؛ نه اخبار يوميه و نه آثار عيشيه. دو سه روزنامه در داخله داريم آن هم جز تملق و دروغ و چاپلوسي و مهملات ديگر چيزي نمي‌نويسد. احدي نيست كه به خيال ترقي اين ملت نجيب افتد.
حكام به رشوه و تعارف خو گرفته‌اند، وزراي خائن وطن عزيز را به بهايي كم و ثمني بخس به اجانب از هر جانب مي‌فروشند. رؤسا گرفتار اغراض شخصي هستند. نه كشتي داريم، نه بندري و نه لنگرگاه، نه لشكر داريم نه دفتر؛ نه بلديه داريم نه نظميه؛ نه ماليه داريم نه عدليه؛ نه مدارس داريم نه مجالس؛ نه معارف، نه فلاحت، نه زراعت، نه علم عسكري ... نه حال، نه مال ... نه شب نه روز ...» «195» تشكيل انجمنهاي مخفي و بحث و انتقاد از اوضاع سياسي و اقتصادي ايران، رفته‌رفته، به بيداري مردم كمك كرد. دو تن از روحانيان بزرگ يعني آقايان سيد محمد طباطبايي و سيد عبد اللّه بهبهاني به صف آزاديخواهان پيوستند و با شيخ فضل اللّه نوري كه حامي وضع موجود بود، به مخالفت برخاستند. آزاديخواهان براي برانگيختن افكار عمومي نسخه‌هايي از عكس مسيو نوز بلژيكي را در حالي كه عمامه بر سر گذاشته و عبايي بر دوش گرفته بود
______________________________
(194). همان، ص 111.
(195). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 1، ص 6 (به اختصار).
ص: 588
بين مردم منتشر كردند و به نام اهانت به اسلام، به اين مرد خائن در مجالس و محافل مذهبي و غيرمذهبي حمله مي‌كردند. عين الدوله كه مردي بسيار خودخواه و مستبد بود به اعتراضات مردم، تجار، و روحانيان اعتنا و توجهي نمي‌كرد و براي آنكه فرياد اعتراض مردم به گوش شاه نرسد او را به فرنگستان فرستاد و پس از مراجعت شاه از فرنگ باز حاضر نشد قدمي در راه اصلاح كارها بردارد. سياست او عبارت از تهديد و تطميع بود. او مي‌كوشيد علما و روحانيان را با رشوه، و تجار و كسبه را با كتك و تهديد بر سر جاي خود بنشاند. و در همين ايام، بعضي از حكام ولايات نسبت به مردم و روحانيان روشي خشن و وحشيانه پيش گرفتند.
علاء الدوله حاكم تهران وقتي كه ديد در مقابل اظهارات منطقي تجار نمي‌تواند پاسخ قانع‌كننده‌اي بدهد، چند تن از آنان را به چوب بست. در نتيجه اين اقدام، نه‌تنها توده مردم بلكه روحانيان در رمضان 1323 دست اتحاد به هم دادند و ماه بعد براي آنكه عدم رضايت كامل خود را از حكومت، به شاه و جهانيان اعلام كنند راه حضرت عبد العظيم پيش گرفتند.
بعد از مدتي مذاكره بين دولت و علما، سرانجام روحانيان با احترام به تهران بازگشتند و به فرمان شاه، عين الدوله موظف گرديد در راه تأسيس عدالتخانه و استقرار آزاديهاي فردي و اجتماعي قدمهايي بردارد و علاء الدوله را از حكومت تهران عزل كند. علاء الدوله كه اصولا مردي مرتجع و بيمنطق بود، پس از مراجعت علما بار ديگر به وعده و وعيد و دروغگويي پرداخت و به درخواستهاي مردم توجهي نكرد. سيد جمال الدين اصفهاني، واعظ مشهور را كه عليه ظلم و ستمگري سخن مي‌گفت، به قم تبعيد كرد. آمدورفت شبانه و تشكيل جلسات مخفي را قدغن كرد و ايجاد عدالتخانه را به تأخير انداخت. در نتيجه مظالم عين الدوله، بار ديگر مردم به پا خاستند و تأسيس عدالتخانه و عزل عين الدوله را از شاه طلب كردند.
در نتيجه كشمكش بين مردم و عمال دولت، عده‌اي كشته شدند و علما به قم رفتند و عده‌اي از مردم پايتخت در سفارت انگليس اقامت گزيدند. شاه پس از وقوف بر اين اوضاع عين الدوله را معزول و مشير الدوله وزير خارجه را به جاي او به صدارت برگزيد. و در چهاردهم جمادي- الثاني 1324 به تقاضاي آزاديخواهان گردن نهاد و فرمان مشروطيت را صادر كرد. و در 18 شعبان همان سال يگانه مظهر حكومت ملي يعني مجلس شوراي ملي ايران تشكيل گرديد و قانون اساسي نوشته شد و به امضاي شاه رسيد. بعد از پنج روز شاه درگذشت. در جريان نهضت مشروطيت تشكيل انجمنها و محافل مخفي قابل توجه و شايان ذكر است.

تشكيل مجدد انجمنهاي مخفي به قصد مبارزه با انحراف، و انتقاد از خود

ناظم الاسلام كرماني در پيرامون اين انجمنها و مطالبي كه در آنها مطرح مي‌شده چنين مي‌نويسد:
پس از رفتن آقايان به قم مدتي انجمن مخفي تعطيل شد. پس از مراجعت حضرات، ناظم الاسلام كرماني براي مبارزه با انحراف و هدايت نهضت نوبنيان مشروطيت، وجود انجمن مخفي را ضروري تشخيص داد و با كمك و پايمردي آقا سيد محمد صادق طباطبايي عده‌اي از آزاديخواهان صديق و پاكدامن گرد آمدند و قرار شد اين جلسات هفته‌اي دو شب تشكيل و هر شبي در خانه يكي از اعضاي انجمن داير شود. ناظم الاسلام در پيرامون علت تشكيل انجمن چنين گفت:
ص: 589
«... امروز مي‌بينيم اشخاصي در بين ما افتاده‌اند كه نه دلشان به حال مملكت مي‌سوزد و نه ملت را به چيزي مي‌گيرند. عما قريب حق را ممزوج به باطل مي‌كنند، مملكت را دچار خرابي و ملت را با دولت مضمحل مي‌كنند. كلمه (حق يراد بها الباطل) حق را مستمسك قرار داده و ترويج باطل مي‌كنند. عما قريب دست علما و عقلا كوتاه و رشته كارها از دست ملت و دولت خارج خواهد شد. پس بياييد انجمن تشكيل دهيم كه در امر مجلس نظارت و از انحرافات و مفاسد جلوگيري كند.» «196» يكي از كارهاي جالب اين انجمن انتقاد از اخلاق و رفتار سران نهضت بود. «يك شب در انجمن مخفي مذاكره شد كه جناب آقاي طباطبايي قدري با مردم به تغير و تشدد سلوك مي‌كند، بايد در مقام اصلاح حال ايشان برآمد و نيز اجزا و اطرافيان آقا سيد عبد اللّه بهبهاني از مردم تعارف و رشوه مي‌گيرند و ما هرقدر بخواهيم به اشاره و كنايه يا به پيغام برسانيم اثر نخواهد كرد. بايد آقاي بهبهاني را هم در انجمن حاضر كنيم. بالاخره آقاي طباطبايي را به عنوان مهماني به منزل آقاي بهاء دفتر دعوت كرديم. پس از صرف ناهار اطرافيان آقا رفتند و فقط اعضاي انجمن ماندند و حضرت آقا آنوقت پس از مقدمه‌اي خطاب به آقاي طباطبايي گفتند: «امروز ... رياست مطلقه ملت تفويض شده است به حضرت عالي و آقاي بهبهاني اما حضرت عالي با مردم بد سلوك مي‌فرماييد ... اگر مردم از شما مأيوس شوند به كي پناه ببرند و به چه كسي ملتجي شوند؟ و اما آقاي بهبهاني اين سلوك اطرافيان ايشان مردم را مستأصل و تباه مي‌كند.» آقاي طباطبايي در پاسخ گفت:
«... من چون طمعي به مال مردم ندارم و از دنيا توقعي ندارم، لذا تملق و چاپلوسي را خوش ندارم، لكن تا يك اندازه هم حق با شماست و تصديق دارم؛ البته تغيير اسلوب و سليقه خواهم داد. از هريك از شماها خواهش دارم چنانچه ديديد به خطا رفتم مرا آگاه و متنبه نماييد. از حرف حق و نصيحت دوستان بدم نمي‌آيد.» در مهماني ديگري آقاي بهبهاني را مورد انتقاد قرار دادند و گفتند، شما زود عصباني مي‌شويد، و اطرافيان شما از مردم پول و رشوه مي‌گيرند و شما را بدنام مي‌كنند. آقاي بهبهاني برخلاف طباطبايي چنانكه بايد متنبه نشد و جواب قانع‌كننده‌اي نداد؛ فقط گفت: «سعي كنيد عدالتخانه تأسيس شود همه اين كارها اصلاح مي‌شود» و حاضر نشد جلو رشوه‌گيري اطرافيان خود را بگيرد.» «197»
از اقدامات جالب آزاديخواهان، انتشار و پخش نامه‌ها و شبنامه‌هاي تهديدآميز است:

قسمتي از يكي از شبنامه‌ها

پس از بركنار شدن عين الدوله و روي كار آمدن مشير الدوله، با اينكه مردم كمابيش به حسن نيت مشير الدوله معتقد بودند ولي از تشبثات درباريان هرگز غافل نبودند و همواره با انتشار شبنامه‌ها و ايراد نطقها، دولت را تحت فشار قرار مي‌دادند تا هرچه زودتر مجلس شوراي ملي افتتاح شود. در يكي از اين نامه‌ها خطاب به مؤتمن الملك فرزند كوچك مشير الدوله چنين نوشته‌اند: «آقاي مؤتمن الملك به پدر بزرگوارتان عرض كنيد ... اگر نمي‌توانيد مقصود ما را انجام كنيد و از امير بهادر و حاجب الدوله مي‌ترسيد، حقيقت حال مملكت و ملت را به شاه عرض و از خواب
______________________________
(196). همان، ج 3، ص 340 به بعد (به اختصار).
(197). همان، ص 342 (به اختصار).
ص: 590
غفلت بيدارشان كنيد؛ و درك كنيد كه بعد از اين، بقاي سلطنت و صدارت و اصلاح خزانه و همه‌چيز بسته به وجود مجلس ملي است. فورا استعفا كنيد و الا بزودي ... اسباب عبرت ديگران خواهيد شد تا ديگري قبول اين مقام نكند. ما تا امروز كشته شديم و نكشتيم ولي حالا ناچار مي‌شويم به آنها كه دلشان براي ما نمي‌سوزد و مي‌خواهند ما را گول بزنند جزائي بدهيم كه ديگران عبرت بگيرند. حالا آنچه صلاح خودتان است بكنيد. ما هم آنچه صلاح خود و نوعمان و ملت و مملكتمان است مي‌كنيم. شايد هر دقيقه كه اراده كنيم شخص شاه و شما و وزرا در چنگ ما باشيد.» «198» در آخرين ماههاي سلطنت مظفر الدين شاه، هدف آزاديخواهان تأسيس مجلس بود.

مجلس شوراي ملي يا مجلس شوراي اسلامي‌

در يك جلسه مشورتي كه با حضور مشير الدوله و عده‌اي از بازرگانان و آزاديخواهان تشكيل شد راجع به چگونگي مجلس بحث و گفتگو شد «صدراعظم مي‌گفت كه شوراي اسلامي بايد باشد. آقا سيد حسين بروجردي گفت، شوراي ملي بايد باشد. صدراعظم گفت، من شوراي ملي نمي‌دهم.
آقا سيد حسن گفت، ما به قوه ملت شوراي ملي را مي‌گيريم.» «199» علاوه بر اين، آزاديخواهان بيم داشتند كه بعضي در اثر اغراض خصوصي چند نفر از مبعوثين را تكفير كنند. «شايد مثل شيخ فضل اللّه ملايي پيدا شود كه همه اهل مجلس را تكفير و يا لا اقل تفسيق كند.» «200»
در جريان نهضت مشروطيت فكر آزاد بودن و آزاد زيستن و زير بار ظلم و زور نرفتن رفته‌رفته در اذهان توده مردم راه يافت.

پس از اعلام مشروطيت‌

مظفر الدين شاه پنج روز پس از امضاي فرمان مشروطيت درگذشت و محمد علي ميرزا، جانشين وي، علي‌رغم وعده‌هايي كه داده بود، پس از كسب قدرت به مبارزه با آزاديخواهان برخاست. موافقت محمد علي ميرزا قبل از احراز مقام سلطنت، با آزاديخواهان بيشتر براي آن بود كه حريف زورمند خود شعاع السلطنه و حامي او عين الدوله را از پاي درآورد. همينكه اين دو دشمن به زانو درآمدند، محمد علي ميرزا نيت باطني خود را آشكار كرد و به كارشكني و مخالفت با مجلسيان پرداخت. وكلاي با شهامت مجلس نيز پرده از روي دسايس او برداشتند. شاه جديد، براي برانداختن بنيان آزادي، امين السلطان را، كه مردي محيل و مرتجع بود، بار ديگر به رياست دولت برگزيد. امين السلطان پس از مراجعت از فرنگ درصدد برآمد به كمك وكلاي معتدل مجلس، از روسيه قرض جديدي بگيرد و وضع آشفته مالي مملكت را سروساماني بخشد، ولي وكلاي مجلس، مخصوصا نمايندگان آذربايجان كه از مداخلات سياسي و اقتصادي روسها ضررهاي فراوان ديده بودند، نمي‌خواستند با گرفتن قرضه وسيله جديدي براي مداخلات سياسي روسيه در امور ايران فراهم كنند. به همين مناسبت، نمايندگان مجلس و آزاديخواهان خارج از مجلس متحدا عليه دسايس شاه و صدراعظم او قيام كردند و در شب 22 رجب 1325 امين السلطان به دست يكي از فداييان آزادي به قتل رسيد. محمد علي شاه كه وضع را چنين ديد
______________________________
(198). همان، ج 3، ص 318 (به اختصار).
(199) و (200). همان، ص 321 و 322.
ص: 591
بيش از پيش به جنگ با آزاديخواهان مصمم شد. مركز و محل كار خود را به باغ شاه منتقل كرد و عده‌اي از آزاديخواهان را دستگير كرد و براي اداره امور كشور به جاي امين السلطان مقتول، ناصر الملك همداني را به نخست‌وزيري برگزيد. اين مرد كه از تحصيلكردگان فرنگ بود، با وجود حسن نيتي كه داشت، نتوانست قدمي در راه اصلاح امور مالي كشور بردارد.
محمد علي شاه با اينكه در اثر فشار آزاديخواهان متمم قانون اساسي را امضا كرده بود و در شوال 1325 در حفظ مشروطيت و وفاداري به اصول آزادي به قرآن قسم خورده بود، يكباره پشت‌پا به تعهدات خود زد. نخست‌وزير و وزرا را توقيف كرد و با اينكه به نمايندگان مجلس قول داده بود شش تن از مرتجعين بنام را كه در برانداختن اساس مشروطيت سعي بليغ داشتند از اطراف خود دور كند، نه‌تنها به عهد خود وفا نكرد بلكه عده‌اي از وكلا و ناطقين زبردست را دستگير و تبعيد نمود، و در 24 جمادي الاولي مجلس را به دستياري لياخوف روسي و سربازان سيلاخوري به توپ بست. عده‌اي از نمايندگان مجلس كشته و جمعي دستگير و عده‌اي متواري شدند و به اين ترتيب، مشروطه اول ايران كه از جمادي الاخري 1324 تا جمادي الاولي 1326 طول كشيده بود به تعطيل گراييد؛ و دوران استبداد صغير شروع شد. در اين ايام، مردم تهران در اثر مداخله سربازان، قدرت هيچ اقدامي نداشتند ولي در ولايات با وجود سختگيري دولت، مردم امكانات بيشتري داشتند. در تبريز ستارخان، سردار ملي، و باقر خان، سالار ملي، رهبري انقلاب را به كف گرفتند و قواي دولتي را شكست دادند و دسايس و تحريكات عين الدوله در راه شكست آزادي به جايي نرسيد. در جريان اين مبارزات، رحيم خان قراچه‌داغي عده زيادي از مردم بيگناه و جمعي از آزاديخواهان را به خاك و خون كشيد؛ و يك جوان امريكايي به نام باسكرويل، از سر صدق و صفا، در راه آزادي ايران جان سپرد. غير از تبريز، در گيلان و رشت نيز مردم شجاعانه عليه عمال استبداد پايداري كردند. محمد ولي خان تنكابني كه از طرف محمد علي شاه مأمور سركوبي آزاديخواهان تبريز شده بود، به تنكابن آمد و علي رغم دستور شاه به ياري مشروطه‌خواهان همت گماشت. سوسيال دموكراتهاي قفقاز براي آنكه بنيان قدرت دولت تزاري روسيه را متزلزل كنند، با نهضتهاي انقلابي در ايران و عثماني مساعدت مي‌كردند.
عمال اين حزب مترقي، با سلاح و تعليمات لازم در رشت و تبريز به ياري و رهبري آزاديخواهان صميمانه مشغول بودند. اورژني كيدزه يكي از شخصيتهاي ممتاز بود كه در اين راه به مردم ايران كمك كرده است. اين عده روزها در شهر به كار و كسب مشغول بودند و شب به فعاليتهاي سياسي مي‌پرداختند. حيدر خان عمواغلي پس از فعاليتهاي جالبي كه در مشهد و تهران از خود نشان داد، پس از آنكه شاه مجلس را به توپ بست، راه باكو پيش گرفت و به دستور حزب سوسيال دموكرات، به گيلان آمد، و به كمك ديگر آزاديخواهان، در فتح تهران شركت جست.
در همان ايامي كه آزاديخواهان رشت، تحت نظر نمايندگان حزب سوسيال‌دمكرات قفقاز، به تشكيلات سياسي و حزبي خود سر و صورتي مي‌دادند، محافل ارتجاعي در مقام مبارزه برآمدند و آقا بالا خان، معروف به سردار افخم، را كه مردي سفاك بود به حكومت رشت برگزيدند، سختگيري و كشت و كشتار اين مرد، خلق را بر آن داشت كه اين خار را از سر راه
ص: 592
خود بردارند.
كميته آزاديخواهان كه رياست آن با معز السلطان و اداره و رهبري سياسي آن با برادر وي، ميرزا كريم خان بود، سرانجام تصميم به قتل آقا بالا خان سردار گرفت؛ و روز 16 محرم 1327 براي انجام نقشه، معين گرديد. در اين روز حكمران مستبد، آقا بالا خان، در باغ مديريه مهمان بود؛ همينكه بساط قمار پيش آمد، معز السلطان با همراهان خود به باغ حمله‌ور شدند و اين مرد مستبد را از پاي درآوردند. پس از آن، آزاديخواهان تحت نظر حسين خان كسمايي، رشت را تصرف كردند. به اين ترتيب، گيلان از حيطه نفوذ محمد علي شاه خارج شد. در همين ايام، رؤساي بختياري در اصفهان با آزاديخواهان همداستان شدند و سردار اسعد از رؤساي روشن‌بين اين ايل، دست اتحاد به صمصام السلطنه داده اصفهان را از كف عمال محمد علي شاه خارج كردند. سپس مليون، از شمال و جنوب، راه تهران پيش گرفتند؛ و در جنگي كه در قريه بادامك، نزديك كرج، اتفاق افتاد، دولتيان شكست خوردند؛ در 27 جمادي الاخر 1327 تهران به تصرف آزاديخواهان درآمد، و محمد علي شاه، به حكم اضطرار، به سفارت روس پناه برد و از سلطنت كناره گرفت. اكنون براي روشن شدن خوانندگان، صحنه‌هايي از وقايع اين ايام را ذكر مي‌كنيم:
براون در كتاب انقلاب ايران از دو مدرك جالب مربوط به دوران انقلاب ايران ياد مي‌كند كه به نظر او محصول فكر يكي از انجمنهاست. اين دو سند با يك روزنامه مورخ 2 ژانويه 1908 به دست او رسيده بود. نامه و مدرك نخستين، اخطاري است به شاه، و مدرك دوم، نموداري است از ولخرجيها و اعمال سفيهانه محمد علي شاه. اينك ترجمه نامه نخستين:
«اخطار: گويا اعليحضرت شاهنشاهي فراموش كرده است كه رسيدن به تاج و تختش جز با يك تلگرام دو خطي و احضارش به پايتخت، پايه‌اي ديگر نداشته است؛ و او از مادر با ديهيم شاهي و خاتم ملك زاييده نشده و قباله سلطنت مطلقه از آسمان و خداي جهان در دست نداشته است.
يقينا اگر لحظه‌اي به انديشه فرومي‌شد كه اين پادشاهي، تنها بستگي به پذيرش يا روگرداني ملت دارد، و كساني كه او را بدين جايگاه بلند گزيده و به شاهي شناخته‌اند، به برداشتن و گزيدن ديگري به جايش نيز توانا هستند، هرگز از راه راست و عدالت و رعايت مقتضيات سلطنت مشروطه انحراف نمي‌ورزيد ... ما نيكخواهان اين ملت و سلطنت، نگهبان مقام دين و دولت و پشتيبانان تاج و تخت پادشاهي، با كمال احترام، اين آخرين اتمام حجت را تقديم و به اين وسيله از خودمان و ملت و تشكيلاتمان هرگونه مسؤوليت را سلب مي‌نماييم؛ تا از اين پس، مبادا به ناجوانمردي از طرف ساير ملل متهم و ملامت شويم.
از وزيرمختاران و سفراي دول كه در پايتخت حضور دارند، و حوادث اتفاقيه را در اين شهر ديده‌اند، انتظار داريم كه تظلمات وارده و اوضاع رقت‌بار اين ملت نجيب را گواهي دهند كه چگونه دارد كارد به استخوانش مي‌رسد. خداي قادر متعال، منتقم حقيقي است.
مدرك دوم، سندي است كه به توسط لله اسبق محمد علي شاه، شاپشال خان يهودي روسي معروف، به يكي از دوستان خود درباره جواهر و چيزهاي بهادار ديگر كه براي تدارك
ص: 593
پول در بانك روس به رسم گروگان گذاشته شده بود كه به تبهكاران واقعه يادشده مزد و پاداش داده شود، نوشته شده است.
سياهه چيزهايي كه به رسم گروگان، به وسيله شاپشال از طرف اعليحضرت به بانك استقراضي روس در تهران برده شده تا در برابر آن شصت هزار تومان وام بگيرند و به مصرف پذيرايي، نوشابه، و هزينه‌هاي ديگري از قبيل مزد اوباش و تقسيم پول ميان چند نفر حجة الاسلام از خدا بيخبر، براي ويراني بنيان مجلس مقدس شوراي ملي برسانند؛ به شرح زير است:
1. نشان و تمثال شخص اعليحضرت پنجهزار تومان؛ زر و زيور ملكه ايران بيست هزار تومان؛ سه تسبيح مرواريد 20300 تومان، سه يا چهار قطعه جواهر ديگر پانزده هزار تومان ...» «201»
كسروي مي‌نويسد:
تا پيش از جنبش مشروطيت، در ايران، يگانه اميدگاه مردم، امام ناپيدا مي‌بود، و نيكي آينده و رهايي كشور از بدبختي و مانند اينها را جز از راه پيدايش آن امام نبيوسيدندي (انتظار نداشتند). هرروز سه بار در پشت سر نمازها «السلام عليك يا صاحب الزمان» خواندندي و شتاب او را در پيدا شدن طلبيدندي. اينها چيزهايي است كه تا زمان ما مي‌بوده و ما آنها را نيك به ياد مي‌آوريم. «202»
ولي در جريان نهضت مشروطيت تا حدي افكار مردم عوض شد.

افكار نو

ادوارد براون در پيرامون افكار و نظريات جديد مردم مي‌نويسد:
يك دسته جمهوري‌طلب هستند كه عنوان «فداييان» به خود گرفته‌اند؛ اينها در شب جلسه دارند و به قرآن سوگند ياد كرده‌اند كه ما دام الحيات بر ضد استبداد بجنگند. يك بخاري‌ساز، براي تعمير بخاري آهني، به خانه وزيري آمد، در موقع ورود به وزير سلام كرد. نوكر وزير به او گفته بود تعظيم كن، او جواب داد مگر نمي‌داني كه حالا ما مشروطه داريم و در مشروطه ديگر تعظيم وجود ندارد.
يك نوع استقلال و آزادي عجيبي در مردم مشاهده مي‌شود كه نمي‌توان گفت چگونه ناگهان چنين تغييري در اخلاقشان رسوخ كرده است. بيشتر گروه ملايان و فرنگي مآبها با هم در كمال صفا و صميميت هستند. يكي از قابل توجهترين تطورات نهضت مشروطيت، سرعت توسعه جرايد بود كه در 1907 (1325 ه. ق.) به حداكثر افزايش رسيد، و عده آنها بطوري‌كه گفته مي‌شود در ايران به 90 مي‌رسد.
پاره‌اي از اينها، بويژه صور اسرافيل، حبل المتين و مساوات به پايه ارجمندي رسيده‌اند و ضرب المثلهاي شيرين بسيار مؤثر زننده‌اي با اسلوب قصار و پرمعني كه تا آن زمان كسي نمي‌دانسته به جامعه تقديم مي‌نمايند. «203»
مجلس شورا در دوره اول با همه نواقصي كه داشت يك مجلس ملي و مظهر تمايلات عمومي بود.
______________________________
(201). ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه احمدپژوه شيرازي، ص 171 به بعد (به اختصار).
(202). احمد كسروي، بهاييگري، ص 12.
(203). انقلاب ايران، پيشين، ص 132.
ص: 594

اقدام شجاعانه مجلس شورا

يكي از عمليات جالب نخستين دوره مجلس، استنكاف نمايندگان از تأييد قرارداد وامي بود كه دولت مي‌خواست با موافقت انگلستان و روسيه با شاه (بدون اينكه شرايط آن را اعلام كنند)، به تصويب مجلس برساند. به عقيده براون «با اين منش، مجلس از همان آغاز كار نشان داد كه ابزاردست دربار نمي‌شود بلكه شايستگي دارد كه با استقلال وطنخواهانه كار كند.» «204»

اعتراض يك تماشاچي در مجلس‌

«گزارش روز يكشنبه، 21 شهر ربيع المولود 1325 حاكي است موقعي كه صدراعظم و نايب السلطنه وارد مجلس مي‌شوند و پهلوي آقا سيد محمد مي‌نشينند و صدراعظم تشكيل مجلس را به نمايندگان تبريك مي‌گويد، شيخي از تماشاچيان در حالي كه قرآني در دست داشت فرياد كرد و خطاب به صدراعظم گفت: در واقع تو ايران را به باد دادي و ماها تمام همقسم بوديم كه با اين ششلول تو را خلاص كنيم، اما از كار گذشته شما گذشتيم. اگر بشنويم، اگر بفهميم، يك كلام يا يك قدم كار بيجا و حرف بيجا كه باعث تخريب مجلس باشد بگوئي يا بكني با اين ششلول تو را مي‌كشيم و ريشه تو را خواهيم كند، ريزريزت مي‌كنيم؛ حال خود مي‌داني به هرطريق كه مي‌خواهيد خيانت بكنيد.
صدراعظم فرمود، به حق همان قرآن قسم است كه من خودم گمان نمي‌كردم سلامت در اين مجلس برسم و برگردم ... من در همه‌گونه همراهي حاضرم ... بعد، چند پاكت درآورده و گفت اينها تمام رقعه قتل من است ... چگونه ممكن است من خيانتي بكنم، آنهم كه ديديد يا محرك داشتم يا نفهميدم يا طمع نگذاشت. بعد يكمرتبه اين جمعيت و اين مردم فرياد كردند، زنده باد ملت ايران.» «205»

همكاري روسيه تزاري با محمد علي شاه در تخريب بناي آزادي‌

«بطوري‌كه از گزارش محرمانه شماره 60 ستاد كل ارتش حوزه قفقاز برمي‌آيد، پس از آنكه روسها نهضت آزاديخواهي را رو به توسعه ديدند بر آن شدند كه با تهديد و تطميع، اساس آزاديخواهي را درهم ريزند. محمد علي شاه كه از مردم بريده بود به پيشنهادهاي روسها تن داد و آنها تصميم گرفتند:
1. با كمك پولي سفارت و از كيسه خود شاه، به نمايندگان مهم مجلس و وزيران رشوه داده شود كه در آخرين جلسات، سياستي را كه بدانان آموزش داده خواهد شد، به عهده گيرند.
2. تا دم واپسين، كه تداركات لازمه ديده نشده، رفتار دوستانه خود را با مجلس حفظ، و موازنه را نگه دارند، و چنين وانمود نمايند كه شاه با رعايت امتيازات متقابل حاضر به سازش با مجلس است.
3. با رشوه و وسايل ديگر، بكوشند كه تفنگداران از مجلس، مدرسه سپهسالار، و ساير عمارتهاي انجمن پيرامون مجلس بيرون شوند.
4. اقدامي براي خريدن اكثريت سركردگان انجمنهاي پايتخت بشود كه در روز
______________________________
(204). همان، ص 135.
(205). مجله يغما، مرداد 1339، ص 268.
ص: 595
موعود، اعضاي خود را نگاه داشته نگذارند بيرون روند.
5. روز پيش يا همان روز واقعه به موقع مقتضي، قزاقاني با تبديل لباس و قيافه ناشناس به مجلس و مسجد سپهسالار بروند و با شليك هوايي بهانه بمباران مجلس را به دست بدهند، سپس كساني را كه مبادرت به دفاع نمايند، بكشند.
6. عمليترين تدابير اتخاذ شود كه مبادا ولو يك تن در سفارتخانه‌هاي اروپايي، بويژه سفارت انگليس پناهنده شود.
7. همينكه كليه تداركات مقدماتي ديده شد در روز معين، مجلس و ساختمانهاي همجوار از بريگاد و توپخانه قزاق محاصره و بمباران آغاز شود و هركه ايستادگي نمود كشته شود.
8. پس از بمباران مجلس، خانه‌هاي مشروطه‌خواهان و نمايندگان سرشناس به سربازان و اوباش واگذار گردد كه تاراج نمايند.
9. بازداشت يا تبعيد زعما و سران جامعه و نمايندگان و هواداران مشروطه بدون تأخير انجام گيرد.
10. براي آرامش خيال مردم، وعده گشايش مجلس داده شود.
كلنل لياخوف، از بيم اينكه مبادا سربازان ايراني يا فرماندهان ايراني در موقع بمباران مجلس از اين كار، سر باز زنند، اصرار ورزيد كه فرماندهي قوا با شخص او باشد.» «206»

نامه رؤساي بختياري به سفراي خارجه در تهران‌

«پس از به توپ بستن مجلس از طرف محمد علي شاه، استبداد صغير از 23 جمادي الاولي 1326 تا 27 جمادي الثانيه 1327؛ يعني تا تاريخ فتح تهران توسط مجاهدين به طول انجاميد.
در اين فاصله مرحوم حاج عليقلي خان سردار اسعد از پاريس به اصفهان آمد و پس از مذاكره با ساير رؤساي ايل بختياري و جلب موافقت آنان، با همكاري صمصام- السلطنه، به طرف تهران حركت كرد و ضمن نامه‌اي كه توسط وزيرمختار اطريش، شيخ السفراء، خطاب به عموم نمايندگان خارجي مقيم تهران فرستادند، اعلام كردند كه در 14 جمادي الثانيه 1324 نظر به استدعاي مردم، مظفر الدين شاه با تشكيل مجلس و استقرار رژيم مشروطيت موافقت كرد و دستخط خود را به امضاي وليعهد نيز رسانيد؛ ولي پارلمان جوان به تحريك مفسدين از كار بازماند. چون شاه قول داده است كه پس از 3 ماه با تجديد انتخابات موافقت كند ولي به وعده خود وفا نكرده است و از طرفي مفسدين از اعلام حقايق، به شاه خودداري مي‌كنند ما به نام مردم، از نمايندگان بيغرض دولتهاي معظمه خواهش مي‌نماييم مقرر فرمايند هيچ قوه نظامي [بيگانه] در خاك ايران داخل نشود و موافق مسلك بيطرفانه، هيچ‌طور مداخله را جايز ندانند. و باز توضيح مي‌نماييم كه بدون هيچ ترديدي حركت مي‌كنيم؛ و مسلم بدانيد كه ملت آنچه اقدامات مي‌كند براي استرداد حقوق حقه خود و استقلال مملكت است. علي قلي سردار اسعد، نجفقلي صمصام السلطنه» «207»
______________________________
(206). انقلاب ايران، پيشين، ص 234 به بعد (به اختصار).
(207). تلخيص از: مجله يادگار، سال پنجم، شماره 3، ص 6 به بعد.
ص: 596
در همان روزهايي كه محمد علي شاه به دولت مستبد روسيه تزاري متكي بود و دائما در كار مشروطه خواهان اخلال مي‌كرد، عده‌اي از آزاديخواهان وابسته به حزب عاميون براي حفظ آزادي ناقصي كه به دست آمده بود به تشكيل كميته انقلاب پرداختند. اعضاي اين كميته را مرداني چون ملك المتكلمين، سيد جمال الدين واعظ، صور اسرافيل، ارداقي، مساوات، تقي‌زاده و عده‌اي ديگر تشكيل مي‌دادند.
آقاي علي آذري درباره اعضاي فرقه اجتماعيون عاميون تهران مي‌نويسد:

حزب اجتماعيون عاميون‌

تا آنجا كه تحقيق كرده‌ام، مؤسسين حزب اجتماعيون عاميان تهران كه بستگي به حزب اجتماعيون عاميون تبريز و باكو و تفليس داشتند، به شرح زير در حدود چهل نفر مي‌شدند؛ و در اينجا به ذكر اسامي چند تن از آنها اكتفا مي‌شود: سيد جمال الدين واعظ اصفهاني، ملك المتكلمين، ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل، يحيي ميرزا اسكندري، ميرزا قاسم خان صور اسرافيل، حيدر خان عمواغلي، ضياء السلطان، صادق طاهباز، ميرزا محمد صادق طباطبايي، ميرزا محمد علي تربيت، حاجي خان خياط، ميرزا آقا خان فريار مدير روزنامه عصر انقلاب، آقا شيخ ابراهيم تبريزي نماينده مجلس، سليمان ميرزا اسكندري، ميرزا سليمان خان ميكده، اسد اللّه خان كردستاني، ارباب كيخسرو، شريف الدوله بني آدم، شريف‌زاده تبريزي، سيد محمد رضا مدير روزنامه مساوات، ميرزا محمد نجات، بامداد، سيد كمره‌اي، علي اكبر دهخدا. «208»
جلسات كميته هر نيمه شب در خانه حكيم الملك تشكيل مي‌شد و قبل از طلوع آفتاب متفرق مي‌شدند.
ميرزا محمد خان قزويني، دانشمند معاصر، مي‌نويسد:

اعتراض دكتر لطيف به سردار اسعد در پاريس‌

يكي از روزها كه من در منزل آن مرحوم (عليقلي خان سردار اسعد) در پاريس بودم و مرحوم معاضد السلطنه (ميرزا ابو الحسن خان پيرنيا از وكلاي دوره اول مجلس شوراي ملي) در اواخر استبداد صغير به پاريس آمده بود كه او را تشويق و تحريك به رفتن ايران و تهيه مقدمات حمله به تهران نمايد نيز در آنجا بود و با هم در اين مقوله صحبتهاي مفصل مي‌كردند، و گويا مرحوم سردار اسعد آن حرارتي را كه بايد و شايد براي اين عزيمت و رها كردن بهترين زندگي راحتي كه در پاريس داشت و رفتن در پي مقصودي كه عاقبتش معلوم نبود چه خواهد شد، از خود نشان نمي‌داد.
يكمرتبه ديدم كه مرحوم دكتر لطيف گيلاني (كه يكي از شاگردهاي طب بود و با اغلب اعيان ايراني كه در پاريس بودند يا از پاريس عبور مي‌كردند مراوده داشت؛ و چون مردي بسيار سليم النفس و راست‌كردار و درست‌گفتار بود و قيافه بسيار زشت ولي بسيار جذاب و مطبوعي داشت، همه او را دوست مي‌داشتند و
______________________________
(208). علي آذري، قيام كلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان، ص 52.
ص: 597
مرحوم سردار اسعد نيز خيلي به او محبت مي‌ورزيد)؛ باري يكمرتبه ديدم مرحوم دكتر لطيف كه در آن مجلس حضور داشت بغتة آثار نهايت درجه غضب در صورتش پيدا شد و با چشمهاي سرخ و رگهاي گردن منتفخ، و كف بر دهان، رو به سردار اسعد مرحوم كرد و گفت: تو چطور راضي مي‌شوي كه اينجا، در پاريس در اين آپارتمان مجلل مشغول «مترس» بازي و گردش و تفريح و تئاتر رفتن باشي و محمد علي ميرزا (با چند دشنام ركيك در حق او) ايرانيان را در تهران شكم‌پاره كند و طناب بيندازد و مردم را توي چاه زنده‌زنده دفن كند؟ خجالت نمي‌كشي، هيچ وجدان نداري، هيچ شرم و حيا نمي‌كني؟ و بسياري عبارات ديگر از همين قبيل كه اكنون به خاطرم نمانده است؛ و همه را با لفظ «تو» خطاب مي‌كرد نه لفظ «شما».
من در جاي خود خشك شدم و فوق العاده از اين نوع مخاطبه شرم‌زده و مضطرب گشتم؛ و نيز براي دكتر لطيف بسيار مشوش شدم و منتظر بودم كه مرحوم سردار اسعد يا يكي از آنهمه اقارب و خويشاوندان متعدد بختياري او كه همه نشسته يا ايستاده حضور داشتند به او صدمه بزنند؛ ولي با نهايت تعجب ديدم كه مرحوم سردار اسعد تمام اين سخنان زشت را شنيد و اصلا و ابدا آثار غضب يا حتي ادني تأثر و تغيير حالتي در چهره‌اش مطلقا ظاهر نشد. «209»
اين وقايع كه در داخل و خارج ايران رخ مي‌داد، بخوبي نشان مي‌دهد كه مردم ايران با اينكه از لحاظ رشد فكري و اجتماعي ضعيف بودند حاضر نبودند حكومت مطلقه را تحمل كنند.
محمد علي شاه، كه مردي مستبد و عامي بود، گاه براي حل مشكلات سياسي به استخاره توسل مي‌جست. به قول آقاي توكلي «مطالعه اين اوراق نكاتي از تاريخ گذشته را آشكار مي‌سازد كه سرنوشت اين مردم فلك‌زده تا چه حد دستخوش هوي‌وهوس و عدم تصميم بوده و چگونه تكليف ملتي كه تشنه آزادي بود، با يك استنباط ناصواب يا مغرضانه يكي از علماي عصر از كلام اللّه مجيد، معين مي‌شده و بالنتيجه قتل و آزار و عزل و نصبها، به صورتي جاهلانه انجام مي‌گرفته است. اينكه نمونه‌اي چند از استخاره‌هاي محمد علي شاه را كه غالبا به آنها عمل نمي‌كرده است، در اينجا نقل مي‌كنيم.
1. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، پروردگارا اگر من از اين سلطنت استعفا كنم و بكلي خودم را خارج كنم و سلطان احمد را به جاي خودم به سلطنت برقرار كنم، عاقبت براي من خوب است و پشيماني ندارد كه استخاره خوب بيايد و الا فلا؛ يا دليل المتحيرين، يا اللّه! محمد علي.
2. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، پروردگارا فردا پنجشنبه بيست و هفتم است، از خانه خارج شوم خوب است، استخاره خوب بيايد و الا فلا؛ يا دليل المتحيرين!
3. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، پروردگارا اگر من امشب ميرزا نصر اللّه (ملك المتكلمين) و سيد جمال و بهار (بهار الواعظين) و ميرزا جهانگير خان و اين مفسدين را گرفتار نمايم صلاح
______________________________
(209). مجله يادگار، سال پنجم، شماره 1 و 2، ص 100.
ص: 598
است، استخاره خوب بيايد، يا دليل المتحيرين، يا اللّه!
4. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، پروردگارا اگر من امشب توپ به در مجلس بفرستم و فردا با قوه جبريه مردم را اسكات نمايم خوب است و صلاح است، استخاره خوب بيايد و الا فلا، يا دليل المتحيرين، يا اللّه!
اينك جواب يكي از استخاره‌ها: ... آيه مي‌فرمايد نترسيد ما با شما هستيم كارها را مي‌بينيم ... و حرفها را مي‌شنويم. اين كار بايد اقدام شود، غلبه قطعي است؛ اگرچه زحمت در اول داشته باشد.» «210»
محمد علي شاه با اين ضعف روحي و فكري، آلت دست مرتجعين داخلي و دولت روسيه تزاري شده بود.

خلق و خوي محمد علي ميرزا

ناظم الاسلام در پيرامون خلق و خوي و صفات محمد علي ميرزا چنين مي‌نويسد: «محمد علي ميرزا، به هيچ‌وجه، رعايت زيردست را نداشت ... چنان تصور مي‌كرد كه خدا اين مخلوق را براي راحت وجود او خلق كرده است. به هركس احتياج پيدا مي‌كرد با او به كمال ملايمت و مهرباني رفتار مي‌نمود و بعد از رفع احتياج، مثل اين بود كه او را هيچ نمي‌شناسد. هميشه به اشخاص نانجيب و پست كه اسباب صدمه و خانه‌خرابي مردم بودند وثوق پيدا مي‌كرد؛ و تمام مشورت خود را در كارها با آن اشخاص مي‌نمود. جز به پول به هيچ‌چيز ديگر علاقه نداشت. مستبد بود. اعتقاد به اشخاص رمال و فالگير و جادوگر داشت ... با علماء موافق خود همان عقيده را اظهار مي‌داشت كه با علماء مخالف خود كرارا از او شنيده بودند كه در غياب حاج شيخ فضل اللّه گفته بود: اين شخص به هيچ‌چيز پايدار نيست و جز پول به هيچ‌كس و هيچ‌چيز معتقد نيست» «211»
در همان اوقاتي كه بين مجلس اول و محمد علي ميرزا كشمكش و اختلاف بروز كرده بود، دولتين روسيه و انگليس از بيم نفوذ روزافزون آلمان در خاور ميانه تصميم گرفتند به اختلافات ديرين خود پايان دهند و ايران را بين خود تقسيم كنند؛ و در اين راه قراردادها و موافقت‌نامه‌هايي تنظيم كردند كه به قرارداد 1907 و 1915 معروف است. ولي اين اسناد و قراردادهاي يكطرفي كه بدون اطلاع ملت ايران تنظيم شده بود با مخالفت و مبارزه شديد آزاديخواهان روبرو گرديد و با ظهور انقلاب كبير اكتبر 1917 از طرف دولت اتحاد جماهير شوروي، ملغي و كان لم يكن اعلام شد.
______________________________
(210). همان، شماره 8 و 9، ص 43 به بعد (به اختصار).
(211). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 1، ص 39 به بعد (به اختصار).